هر که در بزم بلا جام توکل در کشید
از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید
نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست
ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید
طالب نام نکو را نیست باکی از بلا
گنج گر باید نباید بیمی از اژدر کشید
هر که جایز دید بهر مهر صرف نقد جان
بی تردد نو عروس ملک را در بر کشید
زان سبب شد پایه رفعت مسلم ابر را
کز شعاع برق شمشیری ببحر و بر کشید
زان جهت بگرفت عالم را سراسر آفتاب
کز فروغ خویش بر روی زمین خنجر کشید
دور در بربود گردون را ز ره تا صبحدم
صبحدم چون شد ز بیم سر بسر در کشید
غالبا ترسنده از تیغی که بر فتح ملک
شاه دارا قدر جم جاه فریدون فر کشید
آن بلند اختر که در پیش نظر مرقوم یافت
نقش هر کامی که بر لوح دل انور کشید
آسمان قدری که در صدر علو اقتدار
پنجه اقبالش از فرق فلک افسر کشید
نیست غیر از نام او ذکر زبان روزگار
ذکر او بر رشته نظم زبان گوهر کشید
شام جم جاه فلک رفعت که از خاک درش
گر غباری خواست سر بر طارم اخضر کشید
با شکوه سلطنت صاحب قران عالم است
بهر فتح مملکت هر جا که او لشکر کشید
توسنش را آسمان از نقره مه نعل بست
محملش را چون قطار ناقه هفت اختر کشید
نقش بند رغبتش بهر تماشای ملوک
بر بساط حکم کسری صورت قیصر کشید
کلک نقاش رضایش بهر تزیین دیار
بر سریر ملک دارا نقش اسکندر کشید
شاهباز نصرتش محروسه آفاق را
همچو صید کشته بهر طعمه زیر پر کشید
رغبتش بر هر چه غالب شد تمتع بر گرفت
همتش از هر چه نفرت کرد دامن بر کشید
سروری کز بهر بزم افروزی ملک از ازل
ساغر همت ز دست ساقی کوثر کشید
در گلستان ولایت تا دهد گلهای فتح
گلبن قدرش نم از سرچشمه حیدر کشید
گردباد عرصه جولان او روز مصاف
میل اثبات هنر در چشم هر صفدر کشید
نیست مقدور بشر بر روی اهل روزگار
خوان احسانی که آن شاه ملک منظر کشید
گاه اظهار کرم از خرمن احسان او
مور جای جو بمنزلگاه خود جوهر کشید
از عطایش دهر بختی زمین را یاد کرد
وز کرانی تا نیندازد بنه چنبر کشید
در حصول مقصد از دوران نمی خواهد مدد
پادشاهی را چه باید منت از چاکر کشید
در تمنای دل از گردون نمی گردد حساب
بی نیازی را چه باید ناز فرمان بر کشید
ای فلک قدر ملک رفعت که دست همتت
پرده تخفیف بر تعظیم هر سرور کشید
بیم تیغت رسم غفلت را ز عالم بر فکند
پنبه از گوش جگرداران هر کشور کشید
سرگران را بهر دفع خواب غفلت روزگار
نقش شمشیر تو بر بالین و بر بستر کشید
بس که اقبال تو پی در پی سپه مانند ابر
گه بسوی باختر گه جانب خاور کشید
از اثرهای سپه بر صفحه روی زمین
بهر تحریر خط فتح ظفر منظر کشید
کردی از درگاه قدرت سوی دریا برد باد
سرمه کرد آن گرد را دریا بچشم تر کشید
حرفی از خلق عظیمت خواند در گردون ملک
داغ شوقت بر دل بر جیس و ماه و خور کشید
تخت و تاج سلطنت نقش تو دارد کز ازل
طرح این منصب بنامت ایزد داور کشید
سرورا حاجت گه خلق است در عالم درت
زین سبب دولت فضولی را سوی این در کشید
هست امیدم که احکام ترا اجرا دهد
آنکه بر رخسار خوبان خطی از عنبر کشید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح صادق بیرق نور از افق چون برکشید
خسرو سیارگان از باختر لشکر کشید
شاه ترک از باختر با تیغ زرین حمله کرد
رای هند از رأی او رایت سوی خاور کشید
شد روان کشتی برود نیل چون ملاح غیب
[...]
صبح چون رایت به فرق خسرو خاور کشید
باده خوش باشد ز جام خسروانی در کشید
کو کله کج نه به مستی هر که در وقت صبوح
لالهسان در جام یاقونی می احمر کشید
زیبدش در باغ رعنایی نمودن هرگه او
[...]
نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید
بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید
ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست
آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید
من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است
[...]
تا خط مشکین لب لعل ترا در بر کشید
موج بیتابی الف بر سینه کوثر کشید
زنگ هستی از دل ما برد ذوق نیستی
عود ما آخر دم خوش در دل مجمر کشید
این که گرد ماه تابان می نماید هاله نیست
[...]
تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید
از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید
نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی
گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید
هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.