گنجور

 
فضولی

هر که در بزم بلا جام توکل در کشید

از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید

نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست

ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید

طالب نام نکو را نیست باکی از بلا

گنج گر باید نباید بیمی از اژدر کشید

هر که جایز دید بهر مهر صرف نقد جان

بی تردد نو عروس ملک را در بر کشید

زان سبب شد پایه رفعت مسلم ابر را

کز شعاع برق شمشیری ببحر و بر کشید

زان جهت بگرفت عالم را سراسر آفتاب

کز فروغ خویش بر روی زمین خنجر کشید

دور در بربود گردون را ز ره تا صبحدم

صبحدم چون شد ز بیم سر بسر در کشید

غالبا ترسنده از تیغی که بر فتح ملک

شاه دارا قدر جم جاه فریدون فر کشید

آن بلند اختر که در پیش نظر مرقوم یافت

نقش هر کامی که بر لوح دل انور کشید

آسمان قدری که در صدر علو اقتدار

پنجه اقبالش از فرق فلک افسر کشید

نیست غیر از نام او ذکر زبان روزگار

ذکر او بر رشته نظم زبان گوهر کشید

شام جم جاه فلک رفعت که از خاک درش

گر غباری خواست سر بر طارم اخضر کشید

با شکوه سلطنت صاحب قران عالم است

بهر فتح مملکت هر جا که او لشکر کشید

توسنش را آسمان از نقره مه نعل بست

محملش را چون قطار ناقه هفت اختر کشید

نقش بند رغبتش بهر تماشای ملوک

بر بساط حکم کسری صورت قیصر کشید

کلک نقاش رضایش بهر تزیین دیار

بر سریر ملک دارا نقش اسکندر کشید

شاهباز نصرتش محروسه آفاق را

همچو صید کشته بهر طعمه زیر پر کشید

رغبتش بر هر چه غالب شد تمتع بر گرفت

همتش از هر چه نفرت کرد دامن بر کشید

سروری کز بهر بزم افروزی ملک از ازل

ساغر همت ز دست ساقی کوثر کشید

در گلستان ولایت تا دهد گلهای فتح

گلبن قدرش نم از سرچشمه حیدر کشید

گردباد عرصه جولان او روز مصاف

میل اثبات هنر در چشم هر صفدر کشید

نیست مقدور بشر بر روی اهل روزگار

خوان احسانی که آن شاه ملک منظر کشید

گاه اظهار کرم از خرمن احسان او

مور جای جو بمنزلگاه خود جوهر کشید

از عطایش دهر بختی زمین را یاد کرد

وز کرانی تا نیندازد بنه چنبر کشید

در حصول مقصد از دوران نمی خواهد مدد

پادشاهی را چه باید منت از چاکر کشید

در تمنای دل از گردون نمی گردد حساب

بی نیازی را چه باید ناز فرمان بر کشید

ای فلک قدر ملک رفعت که دست همتت

پرده تخفیف بر تعظیم هر سرور کشید

بیم تیغت رسم غفلت را ز عالم بر فکند

پنبه از گوش جگرداران هر کشور کشید

سرگران را بهر دفع خواب غفلت روزگار

نقش شمشیر تو بر بالین و بر بستر کشید

بس که اقبال تو پی در پی سپه مانند ابر

گه بسوی باختر گه جانب خاور کشید

از اثرهای سپه بر صفحه روی زمین

بهر تحریر خط فتح ظفر منظر کشید

کردی از درگاه قدرت سوی دریا برد باد

سرمه کرد آن گرد را دریا بچشم تر کشید

حرفی از خلق عظیمت خواند در گردون ملک

داغ شوقت بر دل بر جیس و ماه و خور کشید

تخت و تاج سلطنت نقش تو دارد کز ازل

طرح این منصب بنامت ایزد داور کشید

سرورا حاجت گه خلق است در عالم درت

زین سبب دولت فضولی را سوی این در کشید

هست امیدم که احکام ترا اجرا دهد

آنکه بر رخسار خوبان خطی از عنبر کشید