غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
... با خویشتن از رشک مدارا نتوان کرد
در راه محبت خضری را چه کند بس
گر سرخوشی از باده مرادست بیاشام ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
... از این رخت شراب آلوده ات ننگ آیدم غالب
خدا را یا بشو یا بفگن اندر راه سیلابش
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
... از شاهدان به نازش عهد وفا برقص
ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه
رفتار گم کن و به صدای درا برقص ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
... از خود برون نرفته و در هم فتاده تنگ
در راه حق به گبر و مسلمان خورم دریغ
زین دود و زین شراره که در سینه من ست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
... مطرب به الحان یک طرف ساقی به صهبا یک طرف
خارافگنان در راه من ترسان ز برق آه من
طفلان نادان یک طرف پیران دانا یک طرف
وامانده در راه وفا از بیخودی ها جابجا
نقدم به منزل یک طرف رختم به صحرا یک طرف ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
... تجلی تو به دل همچو می به جام عقیق
به راه شوق بر آن آب خون همی گریم
که قطره قطره چو ابرم چکیده از ابریق ...
... ز پاره جگرم در دهن نهاد عقیق
به راه کعبه هلاکم نمی کنی باور
تو ای که بیهده باز آمدی ز بیت عتیق ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
... با غریبان لب جیحون به دمی آب بخیل
بنه و بار به شبگیر درافگنده به راه
آن که دانست سراسیمگی صبح رحیل ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
... هر قدم لختی ز خود رفتن بود در بار من
همچو شمع بزم در راه فنازاد خودم
تا چه خونها خورده ام شرمنده از روی دلم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
... تو دست و دلی داری و من پای ندارم
بگذار که از راه نشینان تو باشم
پایی که شود مرحله پیمای ندارم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
... بوی جگرم می دهد از خون سر هر خار
شد پای که در راه وی افگار ندانم
زخم جگرم بخیه و مرهم نپسندم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
وحشتی در سفر از برگ سفر داشته ایم
توشه راه دلی بود که برداشته ایم
لغزد از تاب بناگوش تو مستانه و ما ...
... کان به آرایش دامان نظر داشته ایم
ناله تا گم نکند راه لب از ظلمت غم
جان چراغی ست که بر راهگذر داشته ایم
تو دماغ از می پر زور رسانیده و ما ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
... کار دشوار است و ما بر خویش آسان کرده ایم
رنگ ها چون شد فراهم مصرفی دیگر نداشت
خلد را نقش و نگار طاق نسیان کرده ایم ...
... نامه شوق تو باز از طرف عنوان کرده ایم
حیف باشد خارها در راه مهمان ریختن
با خیالش شکوه از بیداد مژگان کرده ایم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
... لب پر دعوی شیرین دهانان
سر راه ترا در خاک روبی
نسیم پرچم گیتی ستانان ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
... ای که به حکم ناکسی تیره ز عیش غالبی
خیز و ز راه داوری بال هما به گاز ده
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
... اینقدر گران نبود ناله ای ز بیماری
وه که با چنین طاقت راه بر دم تیغ ست
پای برنمی تابد رنج کاوش خاری ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
... گل دیدمی و روی ترا یاد کردمی
رفت آن که گر به راه تو جان دادمی ز ذوق
از موج گرد ره نفس ایجاد کردمی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
دل که ازمن مر ترا فرجام ننگ آرد همی
بر سر راه تو با خویشم به جنگ آرد همی
پنجه نازک ادایش را نگاری دیگر است ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
... جنون رشک را نازم که چون قاصد روان گردد
دوم بی خویش و گیرم نامه اندر نیمه راه از وی
چه سنجم داوری با سامری سرمایه محبوبی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... دوش را قدر گرانسنگی باری ندهی
سر به راه دم شمشیر جوانی ننهی
تن به بند خم فتراک سواری ندهی ...
... حیف گر تن به سگان سر کویی نرسد
وای گر جان به سر راهگذاری ندهی
رهزنان اجل از دست تو ناگاه برند ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
ای دوست به سوی این فرومانده بیا
از کوچه غیر راه گردانده بیا
گفتی که مرا مخوان که من مرگ توام ...