گنجور

 
غالب دهلوی

رفت آن که کسب بوی تو از باد کردمی

گل دیدمی و روی ترا یاد کردمی

رفت آن که گر به راه تو جان دادمی ز ذوق

از موج گرد ره نفس ایجاد کردمی

رفت آن که گر لبت نه به نفرین نواختی

رنجیدمی و عربده بنیاد کردمی

رفت آن که قیس را به سترگی ستودمی

در چابکی ستایش فرهاد کردمی

رفت آن که جانب رخ و قدت گرفتمی

در جلوه بحث با گل و شمشاد کردمی

رفت آن که در ادای سپاس پیام تو

هرگونه مرغ صد قفس آزاد کردمی

اکنون خود از وفای تو آزار می کشم

رفت آن که از جفای تو فریاد کردمی

بندم منه ز طره که تابم نمانده است

رفت آن که خویش را به بلا شاد کردمی

آخر به دادگاه دگر اوفتاد کار

رفت آن که از تو شکوه بیداد کردمی

غالب هوای کعبه به سر جا گرفته است

رفت آن که عزم خلخ و نوشاد کردمی