در وصل دل آزاری اغیار ندانم
دانند که من دیده ز دیدار ندانم
طعنم نسزد مرگ ز هجران نشناسم
رشکم نگزد خویشتن از یار ندانم
پرسد سبب بیخودی از مهر و من از بیم
در عذر به خون غلتم و گفتار ندانم
بوسم به خیالش لب و چون تازه کند جور
از سادگیش بی سبب آزار ندانم
هر خون که فشاند مژه در دل فتدم باز
خود را به غم دوست زیانکار ندانم
آویزش جعد از ته چادر بردم دل
آشفتگی طره به دستار ندانم
بوی جگرم می دهد از خون سر هر خار
شد پای که در راه وی افگار ندانم
زخم جگرم بخیه و مرهم نپسندم
موج گهرم جنبش و رفتار ندانم
نقد خردم سکه سلطان نپذیرم
جنس هنرم گرمی بازار ندانم
غالب نبود کوتهی از دوست همانا
زان سان دهدم کام که بسیار ندانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که به خاطر عشق و جدایی از معشوق متحمل میشود سخن میگوید. او به نحوی بیان میکند که از درد جدایی و غم عشق آگاه است، اما در عین حال خود را در وهلهای از بیخبری و عدم درک احساسات میبیند. شاعر بر بیفایده بودن تنفر از مرگ به دلیل جدایی تأکید میکند و میگوید که حتی در عمق غم و رنج، خود را زیانکار نمیداند. او به تلاطم و آشفتگی قلب خود به خاطر عشق اشاره کرده و در نهایت، به ارزشی که برای عشق و هنر قائل است، پرداخته و میگوید که تمام این دردها و چالشها بخشی از تجربه و حقیقت زندگی او هستند.
هوش مصنوعی: در زمان وصال، حاضر نیستم که اذیتهای دیگران را احساس کنم، زیرا نمیدانم که دیگران از دیدن من چه احساسی دارند و من هم خودم نمیدانم که چه چیزی را میبینم.
هوش مصنوعی: مرگ نتواند به من آسیب بزند، چون از دوری معشوق آگاه نیستم. حسادت نیز نمیتواند به من لطمهای وارد کند، زیرا من از عشق و وابستگی به محبوب بیخبرم.
هوش مصنوعی: از من میپرسند که چرا اینقدر بیخبر و بیخود هستم، و من فقط به خاطر ترس از عشق، عذری میآورم و نمیدانم چه بگویم.
هوش مصنوعی: من از روی خیال او لبانش را میبوسم و زمانی که به طرز تازهای رفتار میکند، به سادگیاش آزار نمیرسانم.
هوش مصنوعی: هر بار که از چشمانم اشکی میریزد، احساس نمیکنم که برای دوست عزیزم ضرر کردهام.
هوش مصنوعی: موهای تابدار او را که از زیر چادر نمایان شده بود، دل مرا پریشان کرد و نمیدانم چگونه با این احساس مواجه شوم.
هوش مصنوعی: بوی جگرم از خونم بلند میشود، هر جا که پایم به سمت او بیفتد، نمیدانم چرا در این راه گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: زخم دل من را بند نمیزنم و درمان نمیخواهم، چون نمیدانم چگونه از زیبایی و حرکت آن لذت ببرم.
هوش مصنوعی: من به سکههای بیارزش پادشاهی توجهی ندارم؛ زیرا ارزش واقعی من در هنرم نهفته است و اگر نتوانم هنر خود را به دیگران معرفی کنم، به مانند بازاری است که در آن رونق و گرمی نیست.
هوش مصنوعی: دوست نداشتن یا فاصله گرفتن از او باعث کوتاهی من در طلب نیست. من به همین دلیل به خواستهام میرسم که از چیزهای زیادی ناآگاه هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز چنانم که خر از بار ندانم
امروز چنانم که گل از خار ندانم
امروز مرا یار بدان حال ز سر برد
با یار چنانم که خود از یار ندانم
دی باده مرا برد ز مستی به در یار
[...]
من روز ره خانه خمار ندانم
مستی و طرب جز به شب تار ندانم
مست آمدم و مست ازین مرحله رفتم
من قافله و قافله سالار ندانم
پیداست که بر کشتی صد پاره سوارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.