گنجور

 
۱۵۴۱

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

... هر ماهیی که بود درین بحر بی کران

موج کرم فکند تمامی بشست ما

ذرات کون آینه مهر روی اوست ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۲

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... مست مدام ساز همه شیخ و شاب را

بر بحر هستی تو جهان غیر موج نیست

عارف بغیر بحر چگوید حباب را ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۳

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

... در شب تاریک بینی گشته تابان آفتاب

گر بصورت می نماید موج و دریا غیر هم

در حقیقت نیست جز یک چیز دریا و حباب ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۴

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... چون بمعنی بنگری او عین ماست

هر دو با هم همچو موج و بحر دان

ور تو جام و باده گویی هم رواست ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۵

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

عالم چو نقش موج ببحر وجود اوست

بود همه جهان بحقیقت نمود اوست ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۶

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

... چون اسیری غرق بحر وحدت آمد زاهدا

موج را گر عین دریا گفت می دارش معاف

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۷

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

... جز نمود هست مطلق نیست نفس کاینات

کل مافی الکون موج و هوکالبحرالعمیق

ز اشتیاق جام وصلت در خمارم ساقیا ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۸

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

... اصل هر پیدا و پنهانی منم

شد بنقش موج ما دریا عیان

آنچه در عالم تو جویانی منم ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۴۹

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

... او بما ظاهر شد و من در جهان پیداستم

مایی ما ای اسیری بود موج بحر عشق

موج ماشد غرق دریا این زمان دریاستم

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۰

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

من ذات بحت مطلقم هم وصف و هم اسماستم

هم نقش موج و قطره ام هم جوی و هم دریاستم

اول منم آخر منم باطن منم ظاهر منم ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۱

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون

رخت آیینه می جستی که بیند حسن خود کلی ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۲

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

جنبش بحر عشق پیداشد

موج زد نقش ما هویدا شد

گشت دریا عیان بصورت ما ...

... گاه مجنون و گاه لیلا شد

غیر او نیست در جهان موجود

بیند آنکو بعشق بینا شد

که جهان موجهای این دریاست

موج دریا و یکیست غیر کجاست

غیرت عشق اینچنین فرمود

که نباشد بغیر او موجود

تا نه بیند جمال او غیری ...

... جمله عالم نمود در نظرم

نقش موجی بروی بحر وجود

هر دو عالم ظهور یک عشق است ...

... پرده از روی راز خویش گشود

که جهان موجهای این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

من یقین و گمان نمی دانم ...

... همچو این یک بیان نمی دانم

که جهان موجهای این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

شاهد عشق حسن خود پیدا ...

... میرساند بگوش جمله صدا

که جهان موجهای این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

ما خراباتیان می نوشیم ...

... از کس این راز را نمی پوشیم

که جهان موجهای این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

عالمی پر ز شور می بینم ...

... گفت بین السطور می بینم

که جهان موج های این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

مرحبا ترک مست یغمایی ...

... چون ترا شد بعشق بینایی

که جهان موج های این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

در خرابات ما گذر نکند ...

... عشق ما را خبر اگر نکند

که جهان موج های این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

ما حریفان بزم رندانیم ...

... غیر ازین برزبان نمی رانیم

که جهان موج های این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

جان ما در هوای دلدارست ...

... با تو گوید کزین خبردارست

که جهان موجهای این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

شاهد حسن او نمود عیان ...

... براسیری ز عین علم و عیان

که جهان موج های این دریاست

موج و دریا یکیست غیر کجاست

الا ای دلبر شوخ جفاکار ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۳

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲۱

 

... هستی چو محو عشق شد با عاشقان همخو شوم

مایی اسیری غرق شد در موج دریای قدم

بحرم بمعنی این زمان در صورت ارچه جو شوم

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۴

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲۸

 

تویی که مشرق انوار و ذات اسمایی

تویی که قطره و موج و حباب و دریایی

تویی که آدم و نوح و خلیل و داودی ...

اسیری لاهیجی
 
۱۵۵۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باران و موج آب و می و روز عشرت است

از هر طرف که می نگرم دام صحبت است ...

بابافغانی
 
۱۵۵۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

... دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب

ببین که موج شرابش چسان بدام کشید

خزان در آمدن آن سوار حاضر بود ...

بابافغانی
 
۱۵۵۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

... آرزوی جام لعلت هر نفس بی اختیار

می کشد در موج خیز فتنه خرسندی دگر

چون نهال ناز پرورد قدت صورت ببست ...

بابافغانی
 
۱۵۵۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

... هر صبحدم از گریه جان سوز فغانی

بر ماه زند خون جگر موج ز ماهی

بابافغانی
 
۱۵۵۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

... بشو دست از وجود من که در جیحونم افگندی

ز بزم خود چو موج آب و همچون شعله از آتش

به یک جام لبالب شمع من بیرونم افگندی ...

بابافغانی
 
۱۵۶۰

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در منقبت امیرالمومنین و امام المتقین اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

... چو زخم تیغ خورشید ولایت کارگر آمد

ز مشرق رفت موج بحر خون تا دامن مغرب

ز برق ذوالفقار عالم افروزش هویدا شد ...

بابافغانی
 
 
۱
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۲۶۳