گنجور

 
اسیری لاهیجی

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون

رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی

ازآن از مخزن حرمت دل آمد محترم بیرون

زهی قدرت که انفاس لب جان پرورت دارد

که گلهای وجود آورد از باغ عدم بیرون

بحکمت از درون خانه نابود لطف تو

دو عالم با لباس بود آرد دم بدم بیرون

هوای روی جان افروز و سودای سرزلفت

رود عمر و نخواهد رفت هرگز از سرم بیرون

سپاه عقل می جوید امان برجان که بگریزد

چو شاه عشق می آرد بملک دل علم بیرون

صفات و ذات را هر دم بود یک مظهر جامع

گهی اندر عرب ظاهر گه آید از عجم بیرون

کسی کو نوربخش آمد همو شد مظهر ذاتت

که اوصاف کمال او بود از کیف و کم بیرون

اسیری دل نثار آورد جان دید از تعجب گفت

عجب دریست این کامد ز دریای کرم بیرون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode