وهومعکم زین معیت حق چه خواست
یعنی واجب را ز ممکن جلوه هاست
گر نه حسنش دایما در جلوه است
این نمود و بود عالم از کجاست
از تجلی جمال وحدت است
در حقیقت این که کثرت را بقاست
هستی عالم همه هستی اوست
بی بقای حق جهان عین فناست
هرچه دارد نقش هستی در جهان
سربسر آئینه وجه خداست
حق و باطل آینه یکدیگرند
هر دو در معنی بهم الا ولاست
گر بصورت یار ما شد غیر ما
چون بمعنی بنگری او عین ماست
هر دو با هم همچو موج و بحر دان
ور تو جام و باده گویی هم رواست
کل شی ء هالک دانی چه گفت
ای اسیری دوست بی ما و شماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست
مرغ را بیپر پرانیدن خطاست.
ای نگارین چون تو از خوبان کجاست
نیست کس را آنچه از گیتی تراست
قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک
مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست
تا مرا مهر تو اندر دل نشست
[...]
«ای قوامی هر که چون تو نانباست
تا قیام الساعه فخر شهر ماست »
«گندم فضل خدای از بهر تو
کشته اندر دستگرد کبریاست »
«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست
[...]
رتبت و تمیکن صدر موئتمن
همچو قدر و همتش بیمنتهاست
آفتابش در سخاوت مقتدیست
واسمان را در کفایت مقتداست
طبع شد بیگانه با آز و نیاز
[...]
عشق تو همچون قضا فرمانرواست
وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
لعل میگونت بسرخی میزند
سرخیش زانست کاندر خون ماست
عشق تو زرد کرد رنگ روی من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.