گنجور

 
بابافغانی

ای شمع جمالت اثر نور الهی

رخسار دل‌افروز تو آیینهٔ شاهی

هر چشم زدن بهر غزالان سیه‌چشم

زان چشم سیه، وام کند سرمه سیاهی

ای فتنه و آشوب و بلا شیوهٔ چشمت

غیر از تو کس این شیوه ندانست کماهی

روزی که گل روی ترا دایره بستند

دادند به حُسنت مه و خورشید گواهی

هر گل که نه از چشمهٔ مهر تو خورد آب

در باغ جهان نام برآرد به گیاهی

غافل مشو از زاری ما ای گل رعنا

این اشک جگرگون نگر و چهرهٔ کاهی

هر صبحدم از گریهٔ جان‌سوز فغانی

بر ماه زند خون جگر موج ز ماهی