گنجور

 
اسیری لاهیجی

گر بگرد کعبه کوی تو باشد یک طواف

آن یکی بهتر ز صد حج پیاده بی گزاف

در هوای حور و جنت زاهد از دیدار ماند

با چنین جهلی ز دانش میزند بیهوده لاف

ذوق عشقت در نمی یابد مذاق زاهدان

در میان عاشق و زاهد ازین شد اختلاف

مرد حق بین را نباشد احتیاجی با دلیل

از دلیل روز مستغنی است بینا بی خلاف

نیست عالم جز نمودهست مطلق در شهود

یک اشارت اهل کشف و ذوق را باشد کفاف

عارف ذات و صفات حق شوی بی قیل و قال

گر به او صاف کمال او بیابی اتصاف

چون اسیری غرق بحر وحدت آمد زاهدا

موج را گر عین دریا گفت می‌دارش معاف