کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸
... راز گیسوی تو با باد صبا بگشایم
حالیا عزم سفر دارم و را در پیش است
بار بر بسته ندانم که کجا بگشایم ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱
... مشورت کردند با هم صبر و غم نیست
آن سفر کرد اختبار این شد مقیم
همدم جز به درد و غم کمال ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸
... نهادهایم همه سوی آستان تو روی
بعزم کعبه مبارک بود سفر کردن
لب تو همدم ما چون بریم از آن سر زلف ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۰
... از سرگشتگیهای ما ای صبا
تو دانی که گرد سفر خورده ای
چو آن سرو دیدی یقین دان کمال ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵
... زینسان که به چشم بکنج سلامتی
دل جست و عقل بار سفر بست و شد روان
ای غم تو خوش نشسته بکنج اقامتی ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
... نشناخت هیچکس ز جهان چون تو را شناخت
گفتم سفر کنم ز دیارت ز دست عشق
خیل خیال تو به سر من دو اسبه تاخت ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
... به غیر از آنکه به هر دو جهان گرفتارست
کسی که بار سفر بست خواهد از منزل
چه بهترست از آن کاو به ره سبکبارست
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲
... اگرچه می گذرد عمر در غمش لیکن
دل من از سر کویش سفر نخواهد کرد
ببست عهد بسی با من ضعیف نحیف ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱
... به سر کویت ار فرود آید
دل در آنجا کیش سفر باشد
از غم روزگار هجرانت ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲
... برون رویم به صحرا و خرمی و نشاط
که از سفر بت چابک سوار ما آمد
به زلف گو که پریشان چرا شدی چو دلم ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱
... ز اشک دیده ی ما آب تا کمر دیدم
دگر ز کوی تو ما را سفر نخواهد بود
از آن بلا که ز بالات در سفر دیدم
جهان و هرچه در او هست سر به سر دانی ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰
... چون با منش به هیچ نظر التفات نیست
ای دل بیا که از سر کویش سفر کنم
دل می دهد جواب که ای بی خرد خموش ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۸
... دلا در دام عشق او اسیری
مرادت بر نمی آید سفر کن
سفر کردن دوای درد عشقست
برو یا عشق او از سر بدر کن ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۹
... وگر دستت نگیرد در شب وصل
برو در کوی هجرانش سفر کن
وگر برگیرد از تو دل دلارام ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۰
... ای دل چو وصال نیست ممکن
برخیز و ز کوی او سفر کن
یا با غم عشق یار می ساز ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴
... بیا که از غم هجرت به جان رسید دلم
به شرط آنکه ز پیشم دگر سفر نکنی
به لطف بنده نواز تو چشم آن دارم ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵
... تا کی بود از تو در جهان این غلغل
من می روم و بار سفر می بندم
بیچاره مکن تو خوی با صحبت گل
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۹
... بی مهر و وفا مباش تو همچون گل
لیلی صفتا ببست گل بار سفر
از باغ خدای را مبر بیرون گل
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶ - ماده تاریخ وفات (خلیل عادل = ۷۷۵)
... پس از پنجاه و نه سال از حیاتش
به سوی روضه رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
... سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست ...