دل رفت از بر من و زلفش مقام ساخت
چون موم از آتش رخ او بین که چون گداخت
نرّاد ده هزار درین عرصه که منم
دیدی که عشق روی تو با من چه مهره باخت
مسکین دل ضعیف من اندر پناه تست
نشناخت هیچکس ز جهان چون تو را شناخت
گفتم سفر کنم ز دیارت ز دست عشق
خیل خیال تو به سر من دو اسبه تاخت
گویند لطف آن صنمم بی نهایتست
هرگز شبی ز وصل من خسته را شناخت؟
گفتم هوای عشق بلندست چون کنم
مرغ دلم برفت و در آن زلف خانه ساخت
تا عشق تو شناخت دل من در این جهان
گشتم به چشم خلق جهان باز ناشناخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس عشق عمیق و درد فراق را بیان میکند. او میگوید که دلش از محبوبش رفته و در زلف او جا گرفته است. زیبایی محبوب تا حدی است که شاعر به تشبیهاتی مانند ذوب شدن موم در آتش اشاره میکند. شاعر به ناچار در دام عشق گرفتار شده و نمیتواند از آن رهایی یابد. او بیان میکند که هیچکس به خوبی محبوبش را نشناخته و این عشق قویتر از آن است که بتواند به راحتی از آن جدا شود. حتی زمانی که به فکر سفر و دوری از محبوب میافتد، خیال او همیشه در سرش وجود دارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عشق محبوبش او را به حالتی ناشناخته در دل دیگران تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: دل من از کنارش رفت و موهایش جایی برای خود درست کردند. مانند موم که از حرارت آتش نرم و شکل پذیر میشود، چهرهاش را ببین که چطور ذوب شده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هزاران نشانه و علامت وجود دارد که نشاندهندهی عشق من به توست. آیا دیدهای که چگونه عشق به تو در زندگیام تاثیر گذاشته و چه نقشی در آن ایفا کرده است؟
هوش مصنوعی: دل ضعیف و غمگین من به تو پناه آورده است. هیچ کس در این دنیا را نمیشناسد که درک کند تو چه کسی هستی و چقدر مهمی.
هوش مصنوعی: من گفتم که از دیارت سفر کنم، اما عشق و خیالات تو مانند دو اسب، به سرعت در ذهن من تاختند و مانع رفتن من شدند.
هوش مصنوعی: میگویند که جذابیت و زیبایی آن محبوب من حد و مرزی ندارد، آیا هیچ وقت دل کسی را که از وصال من خسته بوده باشد، شناخته است؟
هوش مصنوعی: به عشق فکر میکردم و احساس میکردم که این عشق بال و پر میخواهد. اما قلب من به خاطر زیباییهای آن عشق به دام افتاد و در زلفهای آن محبوب خانهای برای خود ساخته است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که عشق تو را شناختم، دل من در این دنیا، به چشم مردم این جهان ناشناخته باقی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وز بعد آن زمانه ندانم کجاش باخت؟
نراد روزگار مر او را چه نرد باخت؟
ادبار خانه زاد ازو رفت یا نرفت؟
و افلاک پر فریب بدو ساخت یا نساخت؟
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت
یعقوب از فروغ جمال تو چشم باخت
یوسف تمام پیرهن خود فتیله ساخت
از دور عشقباز ترا می توان شناخت
دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت
هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست
آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت
شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.