گنجور

 
جهان ملک خاتون

از آن زمان که من آن روی چون قمر دیدم

دل ضعیف خود از عشق بی خبر دیدم

حلاوتی که در آن چهره نگارین است

قسم به جان تو در ماه و خور اگر دیدم

ز خون دل رقمی از سرشک چون سیماب

ز درد عشق تو جانا به روی زر دیدم

قرار نیست مرا چون دو زلف از رخ تو

به جان دوست از آن دم که یک نظر دیدم

کسی ندید مگر مرگ خویشتن به دو چشم

بیا که روز فراقت به چشم و سر دیدم

به کوه و دشت همی گشتم از فراق رخت

ز اشک دیده ی ما آب تا کمر دیدم

دگر ز کوی تو ما را سفر نخواهد بود

از آن بلا که ز بالات در سفر دیدم

جهان و هرچه در او هست سر به سر دانی

نبود همّتم ای دوست مختصر دیدم

از این سبب که نظر کردم از سر تحقیق

جهان و کار جهان جمله در گذر دیدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

سواد خط تو چون نافع نظر دیدم

روایتی که ازو رفت معتبر دیدم

مرا چو زلف تو بر حرف می فرو گیرد

حروف زلف تو برخواندم و خطر دیدم

چه گویم از الف وصل تو که هیچ نداشت

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

جهان بگشتم و آفاق سربسر دیدم

بمردمی اگر از مردمی اثر دیدم

درین زمانه که دلبستگیست حاصل او

همه گشایشی از چشمۀ جگر دیدم

امید منفعت از خلق منقطع شد از آنک

[...]

سعدی

جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم

به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم

مگر که مرد وفادار از جهان گم شد

وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم

ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران

[...]

ابن یمین

جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم

نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم

برین صحیفه مینا بخامه خورشید

نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم

که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر

[...]

عرفی

چه گویمت که نیرزد بگفتگو«عرفی»

ز عهد ماضی و حال آنچه در گذر دیدم

ز عیش و بی غمی عهد پیش باز مپرس

که عیشش از سخن راست تلختر دیدم

ز درد ناقص این عهد هم سؤال مکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه