گنجور

 
۱۴۶۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... گیاه مهر تو روید ز دانه دل ما

ز موج عشق تو دریا شدیم و چرخ کبود

بود فتاده صدف ریزه ای به ساحل ما ...

جامی
 
۱۴۶۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... طلب مکن خبر بحر و بحریان از من

که در ربود مرا موج خیز لجه حب

معاد جان تو جامی ز صورت و معنی ...

جامی
 
۱۴۶۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

... بگذر که تشنگی تو ننشاند این سراب

خود را فکن به قعر محیطی که موج آن

بحر دو کون را ننهد قدر یک حباب

جامی
 
۱۴۶۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

... دل میان گریه دارد ازتو امید کنار

غرقه را از موج دریا آرزوی ساحل است

رحم کن بر حال تنها مانده تاریک رو ...

جامی
 
۱۴۶۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... نظر کنم همه اصل است و فرع اصلا نیست

چو موج هرکه به دریا فرو رود داند

که موج اگر چه نه دریاست غیر دریا نیست

به کنج صومعه خوان ورد صبح و شام ای شیخ ...

جامی
 
۱۴۶۶

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... کریم نیست جز آن کس که نقد دریا را

ببخشد و نزند بر جبین چو موج شکنج

نقاب چهره وحدت بود جهات و حواس ...

جامی
 
۱۴۶۷

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

... در جمله جهات می نماید

بحریست محیط و چون زند موج

در شط و فرات می نماید ...

جامی
 
۱۴۶۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

گرچه از دل دیده رخت خود به موج خون برد

با خیال طاق ابرویت به پل بیرون برد ...

جامی
 
۱۴۶۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... مریز ای دیده سیل خون به جیحون

مبادا موج بر ساحل برآید

دهد یاد من از محمل نشینیت ...

جامی
 
۱۴۷۰

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

... که بود نقد جبل گوهر وجود معاذ

فکن به موج فنا رخت خود که ماهی را

نگشت زآفت ساحل بغیر بحر ملاذ ...

جامی
 
۱۴۷۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ز ره ملغز چو پرسم تو را به رسم لغز

به رغم واعظ پرگوی نکته ای موجز

چه نقطه است که از کثرت شیون پر ساخت ...

... به سان بیضه بیارام و چپ و راست مخز

چو موج تفرقه جامی تورا گذشت ز سر

برابر است اگر یک گز است اگر صد گز

جامی
 
۱۴۷۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

... میان اشک شدم غرقه آشنایی کو

که رخت خویش ازین موج باکنار برم

به هر بهانه بری روزگار پیش رقیب ...

جامی
 
۱۴۷۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

... بهانه می کنم کز گردش گردون دون گریم

شود زنجیر بر زنجیر موج سیل اشک من

چو در زندان محنت پا به زنجیر جنون گریم ...

جامی
 
۱۴۷۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

... که ازین نکته نازک به چه تعبیرکنیم

بحر گوییم پدید آمده در صورت موج

زین زیادت نتوانیم که تصویر کنیم ...

جامی
 
۱۴۷۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

... تا به آن کسب نشاط دل غمخوار کنم

نه ندیمی که چو دریای دلش موج زند

گوش جان را صدف لؤلوی شهوار کنم ...

جامی
 
۱۴۷۶

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

... لیک با طبع کج اندیشان نیاید راست این

موج زن شد خاطر جامی ز گوهرهای راز

این غزل بشنو که یک گوهر ازان دریاست این

جامی
 
۱۴۷۷

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

... رویت ز تاب آفتاب از مه ثریا ریخته

چشمم ز خون شد موج زن بین لاله ها خونین کفن

زان خون که ابر از چشم من برکوه و صحرا ریخته ...

جامی
 
۱۴۷۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

... ناوک غمزه بر کمان بهر شکار کیستی

من به میان موج غم دیده ز خواب شب تهی

تا تو به خواب خفته ای سر به کنار کیستی ...

جامی
 
۱۴۷۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

... حوض و فواره هاش جای به جا

موج زن چشمه سار ماء معین

سوده گشت آستانش بس که سران ...

جامی
 
۱۴۸۰

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... که گردد چون شود پر این مه نو بدر محفل ها

دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو

که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحل ها

به عزت باش با دل های عالی همت ای خواجه ...

جامی
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۲۶۳