جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
... گیاه مهر تو روید ز دانه دل ما
ز موج عشق تو دریا شدیم و چرخ کبود
بود فتاده صدف ریزه ای به ساحل ما ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
... طلب مکن خبر بحر و بحریان از من
که در ربود مرا موج خیز لجه حب
معاد جان تو جامی ز صورت و معنی ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... بگذر که تشنگی تو ننشاند این سراب
خود را فکن به قعر محیطی که موج آن
بحر دو کون را ننهد قدر یک حباب
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
... دل میان گریه دارد ازتو امید کنار
غرقه را از موج دریا آرزوی ساحل است
رحم کن بر حال تنها مانده تاریک رو ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
... نظر کنم همه اصل است و فرع اصلا نیست
چو موج هرکه به دریا فرو رود داند
که موج اگر چه نه دریاست غیر دریا نیست
به کنج صومعه خوان ورد صبح و شام ای شیخ ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
... کریم نیست جز آن کس که نقد دریا را
ببخشد و نزند بر جبین چو موج شکنج
نقاب چهره وحدت بود جهات و حواس ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
... در جمله جهات می نماید
بحریست محیط و چون زند موج
در شط و فرات می نماید ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
گرچه از دل دیده رخت خود به موج خون برد
با خیال طاق ابرویت به پل بیرون برد ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
... مریز ای دیده سیل خون به جیحون
مبادا موج بر ساحل برآید
دهد یاد من از محمل نشینیت ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
... که بود نقد جبل گوهر وجود معاذ
فکن به موج فنا رخت خود که ماهی را
نگشت زآفت ساحل بغیر بحر ملاذ ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
ز ره ملغز چو پرسم تو را به رسم لغز
به رغم واعظ پرگوی نکته ای موجز
چه نقطه است که از کثرت شیون پر ساخت ...
... به سان بیضه بیارام و چپ و راست مخز
چو موج تفرقه جامی تورا گذشت ز سر
برابر است اگر یک گز است اگر صد گز
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
... میان اشک شدم غرقه آشنایی کو
که رخت خویش ازین موج باکنار برم
به هر بهانه بری روزگار پیش رقیب ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
... بهانه می کنم کز گردش گردون دون گریم
شود زنجیر بر زنجیر موج سیل اشک من
چو در زندان محنت پا به زنجیر جنون گریم ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
... که ازین نکته نازک به چه تعبیرکنیم
بحر گوییم پدید آمده در صورت موج
زین زیادت نتوانیم که تصویر کنیم ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
... تا به آن کسب نشاط دل غمخوار کنم
نه ندیمی که چو دریای دلش موج زند
گوش جان را صدف لؤلوی شهوار کنم ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
... لیک با طبع کج اندیشان نیاید راست این
موج زن شد خاطر جامی ز گوهرهای راز
این غزل بشنو که یک گوهر ازان دریاست این
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸
... رویت ز تاب آفتاب از مه ثریا ریخته
چشمم ز خون شد موج زن بین لاله ها خونین کفن
زان خون که ابر از چشم من برکوه و صحرا ریخته ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴
... ناوک غمزه بر کمان بهر شکار کیستی
من به میان موج غم دیده ز خواب شب تهی
تا تو به خواب خفته ای سر به کنار کیستی ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۳
... حوض و فواره هاش جای به جا
موج زن چشمه سار ماء معین
سوده گشت آستانش بس که سران ...
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶
... که گردد چون شود پر این مه نو بدر محفل ها
دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو
که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحل ها
به عزت باش با دل های عالی همت ای خواجه ...