گنجور

 
جامی

سبزخطا و گلرخا تازه‌بهار کیستی

طرف کله شکسته‌ای طرفه نگار کیستی

مرکب ناز زیر ران کرده کمان ز ابروان

ناوک غمزه بر کمان بهر شکار کیستی

من به میان موج غم دیده ز خواب شب تهی

تا تو به خواب خفته‌ای سر به کنار کیستی

می‌گذری که هیچ کس خاک نشد به راه من

بین که ز فرق تا قدم غرق غبار کیستی

من به خمار هجر تو تشنه‌جگر فتاده‌ام

تا تو به جام وصل خود دفع خمار کیستی

بوی وصال غایبی یافتم ای صبا ز تو

قاصد کشور که‌ای پیک دیار کیستی

جامی و نکته‌های خوش لیک تو هیچ گه بدو

گوش نمی‌نهی که تو نکته‌گزار کیستی