گنجور

 
جامی

یار ما یار دگر کرد چه تدبیر کنیم

قصه مشکل خود پیش که تقریر کنیم

دوست دشمن بود آن سنگدل و دشمن دوست

حد ما نیست که این قاعده تغییر کنیم

کاغذ و کلک چو پیچد سر از قصه ما

بر رخ زرد به خون مژه تحریر کنیم

پیر ما گفت بتان مظهر حسن ازلند

ما نظر در رخ شان از نفس پیر کنیم

سر وحدت طلبد خواجه و ما حیرانیم

که ازین نکته نازک به چه تعبیرکنیم

بحر گوییم پدید آمده در صورت موج

زین زیادت نتوانیم که تصویر کنیم

جامی ابنای جهان در گله اند از ما خیز

تا ازین مرحله پر گله شبگیر کنیم