به بزم زنده دلان ذکر دی و فردا نیست
صفای وقت جز از باده مصفا نیست
عجب به عشق تو مستغرقم نمی دانم
که غیر تو به جهان هست دیگری یا نیست
جهان چو فرع و تو اصلی و گر به چشم یقین
نظر کنم همه اصل است و فرع اصلا نیست
چو موج هرکه به دریا فرو رود داند
که موج اگر چه نه دریاست غیر دریا نیست
به کنج صومعه خوان ورد صبح و شام ای شیخ
حریم مجلس ما جای شور و غوغا نیست
هزار قافله پی در پی است در ره عشق
عجبتر آنکه پی یک رونده پیدا نیست
به زخم سنگ ملامت گرفت خو جامی
حریف صحبت نازکدلان رعنا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفکر در مورد زندگی و عشق میپردازد. شاعر به زندگی شاد و پرشور علاقه دارد و بر این باور است که تنها با عشق میتوان به حقیقت و زیبایی دست یافت. او به این نکته اشاره میکند که در جهان همهچیز به عشق و معشوق وابسته است و مابقی چیزها در نظر او بیاهمیت هستند. همچنین، شاعر به مقایسه عشق با دریا و موج میپردازد، بیان میکند که هیچ چیزی جز خود عشق ارزش ندارد و در این مسیر، انسان باید از ملامتها نترسد و به جستجوی عشق بپردازد. در نهایت، او به تنهایی در جستجوی عشق اشاره میکند و میگوید که در این راه همراد و همدمی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: در گردهمایی افراد شاد و پرانرژی، یاد گذشته و آینده جایی ندارد و تنها زیبایی لحظه در نوشیدن شراب پاک و خوشمزه است.
هوش مصنوعی: عشق تو چنان مرا غرق کرده که نمیدانم آیا در این دنیا هیچ چیز دیگری جز تو وجود دارد یا نه.
هوش مصنوعی: جهان مانند شاخهای است و تو همچون اصل و ریشه آن. اگر با دیدی درست و مطمئن به این دنیا نگاه کنم، متوجه میشوم که همه چیز اصلی است و دیگر جایی برای فرع و انشعاب وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دریا فرو میرود، میداند که هر چند موج جزئی از دریاست، اما بدون دریا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای شیخ، در این گوشه از صومعه فقط برای خواندن دعا و راز و نیاز در صبح و شام بیایید. اینجا جای آرامش است و جایی برای هیاهو و شلوغی نیست.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، هزاران گروه و کاروان در حرکتاند، اما جالب اینجاست که برای حتی یک نفر که در این مسیر قدم میزند، نشانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زخمی از ملامت و انتقاد را به دست سنگ برداشت، اما خود را در جمع دوستان نازکدل و زیبا نمییابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.