گنجور

 
۱۴۴۱

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

... از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته

وز آه عاشقانت دریا بخار کرده

یک وعده در دو ماهم داده که می بیایم ...

خاقانی
 
۱۴۴۲

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

... از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی

موج ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان

سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی ...

خاقانی
 
۱۴۴۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲

 

... می افتم و می خیزم تا باز پرم بخشی

از غمزه و لب هردم دریا صفتی با من

گه کشتن من سازی گاهی گهرم بخشی ...

خاقانی
 
۱۴۴۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

... پی یک بوسه گرد پایه حوض

بسی گشتم تو دل دریا نکردی

شنیدی حال خاقانی که چون است ...

خاقانی
 
۱۴۴۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

... گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی

جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود

چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی

پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من ...

خاقانی
 
۱۴۴۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در پند و اندرز و مدح پیامبر بزرگوار

 

... چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم

کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا

خوشی طلب کنی از دهر ساده دل مردا ...

خاقانی
 
۱۴۴۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت

 

... همت ز آستانه فقر است ملک جوی

آری هوا ز کیسه دریا بود سقا

عزلت گزین که از سر عزلت شناختند ...

خاقانی
 
۱۴۴۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر

 

... صلیب روزن این بام خضرا

شده است از آه دریا جوشش من

تیمم گاه عیسی قعر دریا

به من نامشفقند آباء علوی ...

خاقانی
 
۱۴۴۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - این قصیدهٔ را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است

 

... پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت

جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا

وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف ...

خاقانی
 
۱۴۵۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در ستایش ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه

 

... رغم دل رایگان خوران را

دریاکش از آن چمانه زر

کو ماند کشتی گران را ...

... گر قطره رسد به بد دلان می

یک دریا ده دلاوران را

دردی و سفال مفلسان راست ...

... افکنده کمند خیزران را

دریا ز کفش غریق گوهر

او گوهر تاج گوهران را

با موکبش آب شور دریا

ماند عرق تکاوران را ...

خاقانی
 
۱۴۵۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

... آه من چرخ سوز و کوه در است

جوش دریا در دیده زهره کوه

گوش ماهی بنشنود که کر است ...

خاقانی
 
۱۴۵۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین

 

... اینجا ز هر معانی در خور نکوتر است

بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای

غرقه شدم سفینه و معبر نکوتر است ...

خاقانی
 
۱۴۵۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان شروان شاه و ملکه

 

... کمتر ز زحل سنان ندیده است

جز بانو و شاه کوه و دریا

کس در یک دودمان ندیده است ...

خاقانی
 
۱۴۵۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در بی‌اعتنایی به دنیا

 

... سرطان مستقری خواهم داشت

گرچه دریاست عراق از سفرش

نه امید گهری خواهم داشت

تشنه لب بر لب دریا چو صدف

سرو تن پی سپری خواهم داشت ...

خاقانی
 
۱۴۵۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - تجدید مطلع

 

... ذات منوچهر ازین خبر بطر آورد

کوه جلالت چو داد گوهر دریا

گوهر آن کوه بیشتر گهر آورد ...

خاقانی
 
۱۴۵۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثهٔ حبس سنجر در فتنهٔ غز

 

... عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت

ابر از زکات دریا صاحب نصاب شد

سیمرغ را خلیفه مرغان نهاده اند ...

خاقانی
 
۱۴۵۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در ستایش رکن الدین محمد بن عبد الرحمن طغان یزک

 

... بوی گل و مشکبید خام برآمد

در صف دریا کشان بزم صبوحی

جام چو کشتی کش خرام بر آمد ...

... وز دگران بانگ شاهقام برآمد

دام به دریا فکنده بود سلیمان

خازن انگشتری به دام برآمد ...

... دوش چنین دیده ام به خواب که نخلی

بر لب دریا در آن مقام برآمد

نخل موصل شده ترنج و رطب داشت ...

خاقانی
 
۱۴۵۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - تجدید مطلع

 

... کیمیایی که ز فتح و ظفر آمیخته اند

داد خواهان به در شاه که دریا صفت است

با زمین از نم مژگان درر آمیخته اند ...

خاقانی
 
۱۴۶۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در ستایش منوچهر بن فریدون شروان شاه

 

... تن و جان را که بهم بی خبر آمیخته اند

همه دریاکش و چون دریا سرمست همه

طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند ...

خاقانی
 
 
۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۳۷۳