گنجور

 
۱۳۲۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

... آتشی می نه ار سپند توام

گو رفیقان سفر کنند که من

نتوانم که پای بند توام ...

اوحدی
 
۱۳۲۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

... نشاید شد برون زین صف که صوفی می دهد پندم

به همراه سفر گویند تا موقوف ننشیند

که ایشان بار می بندد و من در بار و دربندم ...

اوحدی
 
۱۳۲۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰

 

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم

که بی او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم ...

اوحدی
 
۱۳۲۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

... گر به دیار خویشتن یار طلب کند مرا

رخت سفر برون برم عهد دیار بشکنم

آنکه غبار او منم گرد بر آرد از تنم ...

اوحدی
 
۱۳۲۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

... حسود بین که جدا می کند به اکراهم

اگر تو عزم سفر داری اوحدی امروز

مرا بهل که گرفتار مهر آن ماهم

اوحدی
 
۱۳۲۶

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

... بعد از تو روا باشد اگر دوست نگیریم

گو قافله بیرون رو و همراه سفر کن

ما را سفر و عزم نباشد که اسیریم

هر تلخ که خواهی تو بگو تا بنیوشیم ...

اوحدی
 
۱۳۲۷

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲

 

... سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او

مسلمانان درین حالت سفر کردن توان نتوان

غریبی مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد ...

اوحدی
 
۱۳۲۸

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

ای خواجه چه آوردی زین خانه بدر بودن

سودیت نمی باید چندین به سفر بودن

اندر پی بهبودی باید شدنت کین جا ...

اوحدی
 
۱۳۲۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

... در نگر از دیده جان در دل و دیدار ببین

گر ز دل آگاه شدی هم سفر ماه شدی

چون تو درین راه شدی خوبی رفتار ببین

گر سفرت هست هوس جان و خرد یار تو بس

نصرت ازین هر دو طلب هجرت انصار ببین ...

اوحدی
 
۱۳۳۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶

 

... چون ز خود نشد خالی هیچ نفس خودبینت

از خدا سفر کردن در خدا چه دانی تو

شب چو خفته می باشی تا به روز در خلوت ...

اوحدی
 
۱۳۳۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۱

 

... آن ز پیش من دل خسته به آزار شده

ای رفیقان سفر گر سر رفتن دارید

همتی با من محبوس گرفتار شده ...

اوحدی
 
۱۳۳۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۷

 

... ترک یاران قدیم آخر چرا می کرده ای

از بهای بوسه گنج آورده باشی زین سفر

هم برین صورت که می بینم بها می کرده ای ...

اوحدی
 
۱۳۳۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱

 

... در دایره دگر نیفتی

سودی کن ازین سفر که هرگز

در بهتر ازین سفر نیفتی

صاحب نظر ار نمیشوی سهل ...

اوحدی
 
۱۳۳۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷

 

... بر سر کویی ببینی کشته یا در پای بامی

گر سفر کردند یارانم سعادت یار ایشان

آن که رفت آسود مسکین من که افتادم به دامی ...

اوحدی
 
۱۳۳۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸

 

... که ما را بود از ایام جوانی

سفر کردم به امید غنیمت

غنیمت عمر بود و گشت فانی ...

اوحدی
 
۱۳۳۶

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - فی‌منقبت امیرالمؤمنین حسین بن علی بن ابی‌طالب رضی‌الله عنهما

 

... بیگانه را مده سخن من که آشناست

گر تن سفر گزید ز پیشت مگیر عیب

دل را نگاه دار که در خدمتت به پاست

اوحدی
 
۱۳۳۷

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - وله غفرالله‌له

 

... به رونق گل این باع دل منه زنهار

که گل سفر کند از باغ و خار خواهد ماند

به بارنامه دنیا مشو فریفته کان ...

اوحدی
 
۱۳۳۸

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - وله فی النصیحه

 

... تا فهم آن مگر به دماغ تو در شود

گویند اوحدی سفری آرزو نکرد

آری در آرزوست که آن خاک در شود

آبیست نیک صافی و خاکیست با صفا

زین آب و خاک کس به کدامین سفر شود

تا این دمم ز مالی و جاهی توقعی ...

اوحدی
 
۱۳۳۹

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - وله غفرالله ذنوبه

 

... به بوی سود کنی ترک خانه ور نی تو

سفر کجا کنی ار قصه زیان شنوی

حدیث پیر ریایی ز عارفی بررس ...

اوحدی
 
۱۳۴۰

اوحدی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در آرزوی کعبه و زیارت مرقد رسول

 

... خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد

روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک

از خود و هستی خود جمله سفر باید کرد

سر تراشیدن و احرام گرفتن سهلست ...

اوحدی
 
 
۱
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۱۸۱