گنجور

 
اوحدی

دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین

در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین

گر ز دل آگاه شدی، هم‌سفر ماه شدی

چون تو درین راه شدی خوبی رفتار ببین

گر سفرت هست هوس، جان و خرد یار تو بس

نصرت ازین هر دو طلب، هجرت انصار ببین

دوست به پرسیدن تو، روی تو در دیدن تو

جنس فروشنده نگر، نقد خریدار ببین

چند برای دل خود؟ چند هوای دل خود؟

چند رضای دل خود؟ مصلحت یار ببین

گردن ناموس بزن، نامهٔ زندیق بدر

خرقهٔ سالوس بکن، بستن زنار ببین

دشمن من شد دل من، توبه شکن شد دل من

گر پس ازینم طلبی، خانهٔ خمار ببین

خرقه که بر دوخته شد، نقد که اندوخته شد

پیش رخش سوخته شد، گرمی بازار ببین

قابل معلوم بهل، پارس مرو، روم بهل

در سر و در دوم نگر: این همه اسرار ببین

اوحدی، از بهر خدا، دور مرو پیش خدا

در خود و او کن نظری، نقطه و پرگار ببین