افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - مهر سپهر جلال
... بر رخ هر سرخ گل بلبلی اندر فغان
ای دل نادیده عیش چند بری بار طیش
فصل بهار است هین نوبت غم نیست هان ...
... آن که نه او را زوال هست بکون و مکان
ای که به دربار تو حضرت روح القدس
سبحه به کف هر صباح آمده تسبیح خوان ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - اختر برج جمال
... بر رخ هر سرخ گل بلبلی آوازه خوان
ای دل نادیده عیش چند بری بار طیش
فصل بهار است هین موسم غم نیست هان ...
... او خلف عسکری مهدی آخر زمان
ای که به دربار تو حضرت روح القدس
سبحه به کف هر صباح آمده تسبیح خوان ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - پیک صبا
... هم سمومی به تن مار مثال شیطان
هم نسیمی ز دم بار خداوند مهین
شاه سیاره حشم احمد مرسل که به دوش ...
... ذات اشیاء همه با حمد ثنایت تضمین
خاک دربار تو و روح مجرد به مثل
جان پاکی است که با پیکر دون گشته قرین ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - نوبهار
... گلی نگر بهشت رو بهارکی بنفشه مو
فراز سرو قد او گل و بنفشه بار بین
مبر به سوی سبزه ره میار بر سخن نگه ...
... رخیش جانفزا نگر قدیش دلربا نگر
لبیش خنده زا نگر خطیش مشکبار بین
فسون و ناز و غمزه اش دلال و غنجو و عشوه اش
تعلل و کرشمه اش فزون و بیشمار بین
ز جعد تابدار او ز خط مشکبار او
فراز لاله زار او دمیده سبزه زار بین ...
... محیط داوری نگر سپهر اقتدار بین
به صف بار او مهان ستاره بین چو بندگان
به گاه رزم او یلان چو طفل نی سوار بین ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - دیدار آفتاب
... در گلستان جهان گشتم بسی نایافتم
سنبلی سیراب تر از جعد عنبر بار تو
جان و دل ایثارت آوردم ولی گشتم خجل ...
... خصم اگر گفتا حدیثی در حق من غم مدار
کشکشان آرم ورا یک روز بر دربار تو
صدق و کذبش بی کم و بی کاستی سازم عیان
تا شود خرم هم از من خاطر افکار تو
نیست قول خصم را درباره خصم اعتبار
و این معانی نیک داند خاطر هشیار تو ...
... خار یا گل هرچه خوانی هستم از گلزار تو
باری ار بر من به میل خصم می خواهی جفا
این من و این تیغ و این میدان و این پیکار تو ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - بهار بی خزان
... عبور خسرو خط شد مگر در کشور حسنت
که از گرد سپاه وی به رخسارت غبار استی
چه ماه است این که تیغ ابروی او خون دل ریزد
چه نخل است این که از تیر و کمانش برگ و بار استی
از آن در زیر لب داری تو شیرین خنده ها هر دم ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - خزان عاشقان
... بنگر به زرد رویی بستان که عاقبت
خار است بار گلبن گل های آذری
بر من نظاره کرد که دیدار زعفران ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
... که ز قد تو بیاموخت دلارایی را
جور بیگانه برم یا ستم بار فراق
غم جانانه خورم یا غم رسوایی را ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
ای که به کوی مهوشان بار فتاده در گلت
تا نرهی از این خطر وا نرهد غم از دلت ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
... سینه به خاک برنهد تن به هلاک در نهد
پشت فلک اگر کشد بار غم جداییت
گر تو رها کنی اسیر از تو جدا نمی شود ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
ابر نیسان به چمن بار دگر باران ریخت
گلبن از باد سحر گر به سر یاران ریخت ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
... باغبانا چو سهی قامت ما در بستان
هیچ دیدی که صنوبر دل و جان بار آورد
عارض آیینه از شرم رخت پر زنگار ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
... عارض و لعل و طره ات هرسه گرفته یک وطن
این دل درد پرورم بار جدا جدا برد
زلف تو روزگار من کرد چو خویشتن سیه ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
... غیر ترسم بر افسر هنر خویش کند
فرصت صحبت وی بار خدایا مدهش
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
... گردن از عشق رخت کج شده چون چنبر دال
قامت از بار غمت خم شده چون حلقه میم
نوبهار آمد و حیف است به غفلت مردن ...
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
... با طره تو جان و دل خلق توامان
صد بار بیش سوخته دلهای چون کباب
تا داده آب چشمه تیغت به تشنگان ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۷ - خم زلف
... قدت چو سرو دو پستان چو میوه لیمو
کسی به سرو ندیده است بار لیمو را
اگر به سیر چمن بی تو من روم چکنم ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۲۰ - وصال دوست
... غیر نخل قامتت نخلی دگر
بار ندهد پسته و بادام و سیب
عاشقان چیزی نخواهند از خدا ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۵۴ - یک اشاره
... ساربانا شتر مران شاید
بار افتاده ای ز پس باشد
کاروان باز مانده را در راه ...
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۶۰ - گوهر شهوار
... پر کن تو سبو زان می و بر دوش منش نه
بگذار که بر دوش من این بار بماند
آن باده که در شیشه نهان گشته پریوار ...