گنجور

 
ترکی شیرازی

عشق بازی مرا، هوس باشد

تا دو روزیم دست رس باشد

عمر بی عشق، جمله محنت بود

راحت من، ازین سپس باشد

دل چسان برکنم من از لب یار

که عاشق انگبین، مگس باشد

ساربانا! شتر مران شاید

بار افتاده ای ز پس باشد

کاروان باز مانده را در راه

گوش، پیوسته بر جرس باشد

باغبان از درخت، کی چیند؟

میوه ای را که نیم رس باشد

رشته در پای مرغ رام خطاست

خاصه مرغی که در قفس باشد

دوزد کز جان خود بشوید دست

کی به دل خوفش از عسس باشد؟

از غمت مردم و نپرسیدی

کاین به غم مبتلا، چه کس باشد

کشتن من به تیغ، حاجت نیست

ز ابرویت یک اشاره بس باشد

دو جهان پیش گندم خالت

پیش من، کم ز یک عدس باشد

ترک خوبان نمی کند «ترکی»

تا مرا آخرین نفس باشد