گنجور

 
ترکی شیرازی

مکن ز شانه پریشان، کمند گیسو را

به دست باده مده زلف عنبرین بورا

از آن زمان که به چشم تو چشم بگشودم

از این سپس نکنم یاد، چشم آهو را

به نیم غمزه دلم را دو چشم جادویت

چنان گرفت که چنگال باز، تیهر را

به یک اشاره صف لشکر به هم شکند

اگر اشاره کنی ترک چشم جادو را

خیال تیر زدن گر به ترک چشم تو نیست

برای چیست کشیده کمان ابرو را

به چشم مست تو از ابلهیست پنجه زدن

که راست طاقت این ترک سخت بازو را

تو گر ز عارض چون مه نقاب برداری

خجل ز خویش کنی صدهزار مه رو را

قدت چو سرو، دو پستان چو میوهٔ لیمو

کسی به سرو ندیده است بار لیمو را

اگر به سیر چمن بی تو من روم چکنم

کنار سبزه فضای چمن، لب جو را

سرم چو گوی و خم زلف توست چون چوگان

خوش آن دمی که به چوگان زنی تو این گو را

به قتل «ترکی» مسکین چنین شتاب مکن

که هیچ کس نکشد طوطی سخن گو را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بتا، نخواهم گفتن تمام مدح ترا

به شرم دارد خورشید اگر کنم سپری

امیر معزی

هزار شکر کنم دولت مؤیّد را

که داد باز به من دلبر سَهی قد را

از آتش دل مشتاق و از بلای فراق

فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را

چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله

[...]

سعدی

کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟

که تیر غمزه تمامست صید آهو را

هزار صید دلت پیش تیر باز آید

بدین صفت که تو داری کمان ابرو را

تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

بهار پرده برانداخت روی نیکو را

نمونه گشت جهان بوستان مینو را

یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح

چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را

سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی

[...]

طغرای مشهدی

نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا

چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا

ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد

نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا

به آتش افکند از خوردن شراب مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه