گنجور

 
افسر کرمانی

مرا کاین صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

به گونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم

چگونه گونه نخراشم که اینم شام تار استی

تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه

دل بیمار من چشم تو را بیماردار استی

صف آرائی ز مژگان کرده چشمت از پی قتلم

همانا عادت ترکان همیشه کارزار استی

بود تا از گزند دیده نظارگان ایمن

به رویت خال مشکین چون سپند اندر شرار استی

عبور خسرو خط شد مگر در کشور حسنت

که از گرد سپاه وی به رخسارت غبار استی

چه ماه است این که تیغ ابروی او خون دل ریزد

چه نخل است این که از تیر و کمانش برگ و بار استی

از آن در زیر لب داری تو شیرین خنده ها هر دم

که ما را در غمت بس گریه های زارزار استی

شمیم مشک برخیزد ز زلفینت، همی جانا

مگر همخوابه زلفینت به آهوی تتار استی

تو را گر شمع رخساری فروزان است، ما را هم

دلی باشد که بر شمع رخت پروانه وار استی

اثر کی در تو خواهد کرد نالم گر هزار آسا

که چون من بر گل رویت هزار آسا هزار استی

قوام شرع پیغمبر مهیمن مظهر داور

امیرالمؤمنین حیدر ولی کردگار استی

شهنشاهی که گر بینی به چشم غیب بر رویش

محمد، شاهد غیبش، شهود آئینه دار استی

شود چون ظاهر از دست تو افعال سرافیلی

خداوندا، اگر دستت نه دست کردگار استی

چنان وارسته ای از خود، چنان پیوسته ای با حق

که خود رخساره یزدان ز رویت آشکار استی

تجلی کرد تا روی تو در آئینه امکان

از این رو دلربا رخسار هر زیبا نگار استی

گهی از چهر لیلی شاهدی مجنون فریب استی

گهی از روی عذرا، آهوی وامق شکار استی

جنان از نفحه مهرت بهار بی خزان استی

جحیم از شعله قهرت خزانی بی بهار استی

ز گرد موکبت بر چهره انجم نقاب استی

ز نعل توسنت بر گوش گردون گوشوار استی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode