گنجور

 
۱۲۰۲۱

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۰۶ - در اعطای تشریف شاهنشاهی به جناب دوست محمد خان معیّر الممالک

 

شکر خدا که از اثر بخت کامکار

نخل امید را ثمر عیش گشت بار

ز الطاف بی شمار شهنشاه دادگر ...

... خلعت نه آفتابی بر پیکر سپهر

خلعت نه گلستانی بر سر و جویبار

هم از شعاع شمسه ی او مهر شرمگین ...

... خیاط جود دوخته با سوزن کرم

از رشته ی عنایت و احسان و اعتبار

جاوید باد خلعت شه در بر امیر

فرخنده و مبارک چون رأی شهریار

چون یافت صافی او مخزن خلوص ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۲

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح امیر دوست محمد خان معیّر الممالک دام مَجده

 

... که آستان جلالش زمانه راست پناه

زعدل او نه به جز بر درخت بارگران

به عهد او نه به جز شب کسی برور سیاه ...

... یکی به جانب فرزین بکن زمهر نگاه

به بار بر سر من ای سحاب جود و کرم

نسوخته مرا تا زبرق فاقه گیاه ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۳

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح آقا سید صادق طباطبایی

 

... در خورد رتبه ی او گر خیمه ی فرازند

صد بار برتر آید زین مرتفع سرادق

گر بار نخل باسق باشد در معانی

کلک درر فشانش ماند به نخل باسق ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۴

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۱۸ - مختوم به مدح قنبر علی مرتضی علیه السلام

 

... در رود هرچه زخاک آمده تا درنگری

حامل بار گرانی شدم از همت عشق

که شود کوه قوی پشت زحملش کمری ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۵

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۲۲ - موشّح و مختوم به مدح ساقی کوثر امیرمؤمنان علی علیه السلام

 

... نعمت عشق حرام است بر آن نفس پرست

که کشد بار غم دوست به اندوه ناکی

طی وادی طلب آید از آن تند قدم ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۶

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۳۴ - در مدح جنّت مکان علی قلی میرزا طاب ثراه

 

... دلداده هزار بیشتر داری

یک بار اگر جمال به نمایی

بازار دو کون بی خبر داری ...

محیط قمی
 
۱۲۰۲۷

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... بر وعده دیدار دگر جان بسرم کرد

از رهن می این بار صفی خرقه چو بگرفت

اتش زد و صوفی صفتی را سپرم کرد ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۲۸

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... با حمله او لشکر فرغانه چه سازد

گیرم بخود آید دل خون گشته دگر بار

با غارت آن نرگس مستانه چه سازد ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۲۹

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

... ای پیک صباگو بوی از خاک نشینان

با همچو غزال از چه بیکبار کشیدی

گفتی که دم آخرم آیی توببالین

باز آی که دیگر ببقا نیست امیدی

تا بر ننشیند بضمیر تو غباری

پیشت نفس آهسته کشیدیم و تو دیدی ...

... شد کهنه صفی دلق ببازار خرابات

یک بار در آور زپی رهن جدیدی

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۰

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... نبودت ملجایی جز آل طاها

ز پا صد بار افتادی و دستت

علی بگرفت و اولادش بهرجا

یکی بر بند بار از ملک هستی

یکی بردار بند از نطق گویا ...

... نمود آن حسن ذاتی را تماشا

محسن خود تبارک گفت و احسنت

ستودش بسکه نیکو و دید و زیبا ...

... که هر شییت شود زان عقد شیدا

کنم خلقی و زان عهد مبارک

نهم در هر سر از عشق تو سودا ...

... نمایشهای ذاتی را تو مرآت

تجلیهای باری ار تو مجلی

ز لغزش ذیل پاکت حصن مریم ...

... یکی دست من و ذیل تو فردا

دو صد بارم رهاندی از مهالک

رهان بازم نگردی خسته از اعطا ...

... عجب نبود تو بینایی من اعمی

تو مقصودی ز الفاظ و عبارات

نه این نظم مسجع یا مقفا ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۱

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

... هیچ ار که نباشد ز جنون فایده این بس

کز عقل مفلسف نکشد بار افادات

راز پیر مغان مرشد ما گشت که خود رنگ ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۲

صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... در ازل کشت زار هستی غیر

سوخت یکباره برق سطوت عشق

می رسد این ندا بگوش دلم ...

... چند سندان زنی به درگه دوست

باری از کله کار سندان کن

در وصل ار بروت نگشایند ...

... از تکاپوی رخش دریایی

لامکان ار غبار میدان کن

عشق از ایمان و کفر بیرونست ...

... وانگهی خویش را بغوغا زد

بار دیگر نهنگ عشق برون

شد ز دریا و دل بدریا زد ...

... جان رندان رهین منت تست

باری آن باده – شبانه کز او

دل دیوانه مست وحدت تست ...

... عقل را از دو شیوه مجنون کرد

ترک خون ریز غمزه اش یکبار

بر سر بیهشان شبیخون کرد ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۳

صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

... حیدرش پا نهاد بر شانه

بار عشق خدای را بر دوش

اشتر حق کشید مستانه ...

... لات و عزای نفس بیگانه

وز غبار وجود اغیارت

رفت جاروب ذکر کاشانه ...

... امر حق شد بر او که ای احمد

امشب از مکه بست باید بار

جای خود واگذار بر حیدر ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۴

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

... پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار

ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار

هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار ...

... گر خاک شدم نیستم از خاک شدن باک

از خاک شوم باعث افلاک دگر بار

گشتی متجلی چو در آیینه اعیان ...

... می گشت ز هر سو علم کفر نگونسار

می بود ابر باره یکی قلزم آتش

پرجوش و قوی هوش و جلوبند و سپه کش ...

... هم دشت ز مقتول به یک دست مطبق

هم اسب ز اثقال به یکبار سبکبار

ز آشوب و هیاهوی و تکاپوی و تبتل ...

... کس هیچ نمی دید بجز راکب و دلدل

می ریخت چو باران بزمین کله و کاکل

می رفت به غارت زیلان جوشن و دستار ...

... کی می گذرد برق هم از غرب و هم از شرق

در حال شکافد به یکی بارقه صد فرق

صد فلک شود هر دم از او دریم خون غرق ...

... غربال فنا بود که می گشت اجل بیز

یا ابر قضا بود که می بود بالا بار

بس مرکب صحرایی بی صاحب خسته ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۵

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

... زان می کشید و گشت انالحق سرابدار

دادم بدست و گفت استغفار کن سه بار

از هستی وجود که جرمی است بس کبیر ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۶

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴

 

... تا شوی آواره از شهر و دیار

تا شوی بیگانه از خویش و تبار

بگسلی زنجیر عقل و اختیار ...

... گفت کی در عاشقی رسوای من

خواهم از هستی سبکبارت کنم

گر تو خواهی کز طریقت دم زنی ...

... یا ندانی اینکه قرنی بی رشد

در ره دین ار دوی باری بجد

من بیک دم گاو عصارت کنم ...

... تا نفس داری رسانم ای عجب

هر نفس صدر بار جانت را بلب

هر زمان اندازمت در تاب و تب ...

... سازمت جاری انالحق بر زبان

سنگ باران بر سر دار آن زمان

همچو آن حلاج اسرارت کنم ...

... خواب مرگستت هلا بیدار شو

کاروان رفتند دست و بار شو

تا بهمراهان خود یارت کنم

بارکش زین منزل ایجان پدر

کاین بیابان جمله خوفست و خطر ...

... دست غم زین بعد خواهی زد بسر

کار من این بود کاخبارت کنم

گوش دل دار ای جوان بر پند پیر ...

... گر شوی از جان تو حاجتمند پیر

بی نیاز از خلق یکبارت کنم

جان بابا از حوادث وز خطر ...

... یعنی از الا و لا بالاستم

نقطه ام بارا ببا گویاستم

بین یکی تا واقف از کارت کنم ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۷

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

... ناگه بجان فتاد مرا آتشی دگر

یکباره زد بهستی موهوم من شرر

پرداختم وجود ز غوغای آن و این ...

... لعلش که بود از خم اسرار باده نوش

یکباره برد ازمن سرمست عقل و هوش

ز افسانه وجود چو یکجا شدم خموش ...

... تکبیر پس بگوی وز هستی کن احتراز

یعنی چهار بار دل از شش جهه گزین

کردی چو قصد وروی نمودی بحق زجان ...

... هشدار تا دلت شود از نور حق مبین

اول شناس نقطه بارا توای حکیم

هم فرض دان و لای را در دل ایسلیم ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۸

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

... گوش دل من به نطق خود کن شنوا

تا نشنوم از غیر تو یک بار حدیث

صفی علیشاه
 
۱۲۰۳۹

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

باری ز جنون و عقل ما بار نشد

این باب بحیله بر کسی باز نشد ...

صفی علیشاه
 
۱۲۰۴۰

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹

 

ای بار خدای لایزالی

ذات تو عری ز خلق و عالی ...

صفی علیشاه
 
 
۱
۶۰۰
۶۰۱
۶۰۲
۶۰۳
۶۰۴
۶۵۵