مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۳ - قصهٔ آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه
... که ترا زنده کند وان زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زانک پایت لنگ دارد رای زن ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیهالسلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام
... عرق مردی آنگهی پیدا شود
که مسافر همره اعدا شود
چون نبی سیف بودست آن رسول ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۸ - لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطهٔ عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی
... بلک از بهر غرض ها در مآل
پس مسافر این بود ای ره پرست
که مسیر و روش در مستقبلست ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵
... به جایگاه خرابات و خم و دردی خوار
به حق حمله بران بر مسافر سر راه
به حق جبه بران نشسته در بازار ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶
... ز خاکش خسک رسته وز خار خنجر
نه جز دیو در ساحتش کس مسافر
نه جز وحش در وحشتش جین ماذر ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱
... چنانکه بر شکم کوس می زنند دوال
کبوتریست مسافر خدنگ چار پرت
گرفته درسر منقار نامه آجال ...
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳
... ازان زنند چو سازش همیشه بر هر راه
مقیم را و مسافر گزیر نیست از او
چه در تموز و چه در دی چه زیر دست و چه شاه ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
... آن همه وصفش که می کنند به قامت
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
... نشنیدیم که دیگر به کران می آید
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
... خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
... نشاید برد سعدی جان از این کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸
... بر حال من ببخشی و حالت بیاوری
صید اوفتاد و پای مسافر به گل بماند
هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری ...
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر آغاز
... نکو دار بازارگان و رسول
بزرگان مسافر به جان پرورند
که نام نکویی به عالم برند ...
... که سیاح جلاب نام نکوست
نکو دار ضیف و مسافر عزیز
وز آسیبشان بر حذر باش نیز ...
سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف
... ز درویش خالی نبودی درش
مسافر به مهمانسرای اندرش
دل خویش و بیگانه خرسند کرد ...
سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۸ - حکایت
... یکی بد که شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده ...
سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور
... به یک دم که چشمانش خفتن گرفت
مسافر پراکنده گفتن گرفت
که لعنت بر این نسل ناپاک باد ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - درستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
... به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه
چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه
درآید از در امیدوار چشم به راه ...
سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۸ - فی الغزل
... دعته الی تیه الهوی فاضلت
مسافر وادی الحب لم یرج مخلصا
سلام علی سکان ارضی و خلتی ...
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۳
به شکر آنکه تو در خانه ای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش