گنجور

 
مجد همگر

چو این سخن بشنیدم ز لفظ آن دلدار

ز من برفت به یکباره صبر و هوش و قرار

به عذر خواهی سوگند می خورم اکنون

مگر کند ز منش باور این سخن آن یار

در آن سخن اگر آرم شکی و تاویلی

زلات وعزی یکباره گشته ام بیزار

به حق کافر و زندیق و مرتد و ترسا

به جایگاه کشیشان هند و روم و تتار

به حق طاعت در دیر و زهد رهبانان

به بانگ کردن ناقوس و بستن زنار

به غول راهزن اندر بر و بیابانها

به دیو وحشی خونخوار در شخ کهسار

به حق محفل رندان و حلقه اوباش

به دزد رهزن خونی و شبرو طرار

به جنگ کردن با یکدگر دو آلک باز

به نرد و خصل حریف و به داو برد قمار

به ژاژهای عتابی و شعرهای کسال

که برده اند الف و شین ز پیکر اشعار

به بنگ خوردن آن عارفان میلی شکل

به عیش راندن آن صوفیان بی مقدار

به بزم طامع ابله به عیش راندن او

به جایگاه خرابات و خم و دردی خوار

به حق حمله بران بر مسافر سر راه

به حق جبه بران نشسته در بازار

به حلم و زیرکی و حکمت شتربانان

به شان تنگ و دوال هوید پوش و نزار

به اسب ارچل شب کور سکسک لاغر

به پوز استر و آن اشتر گسسته مهار

به چنگ شیر و نهیب پلنگ و شوکت پیل

به گردن شتر و شاخ گاو و گوش حمار

به عطسه بز کور و به بانگ سرفه قوچ

به حرمت سگ گرگین به گربه بیمار

به خوبی لب و دندان خوک و بینی خرس

به حیله سازی روباه و آن . . کفتار

به نغمه های کلاغ از میان ویرانه

به پاره های نجاست گرفته در منقار

به صید کردن شاهین و وهم تهیو و کبک

به جنگ و بانگ سگ و گربه بر سر دیوار

به لحن بلبل مست و دم هزار آوا

به بانگ قمری و سار و کبوتر طیار

به حق شانه و پود به گرد ماسوره

به چوب کار و به آن ریسمان و دست افزار

به زشت روئی زنگی و چهره حبشی

به تنگ چشمی و شوخی دلبران تتار

به حق سفسطه و مکرهای خناسی

به سهم شحنه و غمازی سپهسالار

به خنده ناکی خونی اسیر در کف خصم

به تازه روئی شولان اسیر بر سردار

به جیش راند کفش و به گاو برزگران

به بیل و پشته و گردون و گاو و جفت شیار

به گند کوده سرگین و کود بر صحرا

به بانگ داشتن دشتبان به خربزه زار

به قد و موی و به روی و به چشم دلبر من

که سرو و سنبل و نسرین و نرگس است و بهار

به لطف خنده شیرین و لعل دلدارم

که چند قطره قند است و صد هزار انگار

کسی چنین سخن اندر میان هزل آورد؟

بدین دو بیت مرا واجب است استغفار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode