گنجور

 
سعدی

در بهشت گشادند در جهان ناگاه

خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه

امید بسته برآمد صباح خیر دمید

به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه

چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه

درآید از در امیدوار چشم به راه

شمایلی که نیاید به وصف در اوهام

خصایصی که نگنجد به ذکر در افواه

خدایگان معظم اتابک اعظم

سر ملوک زمان ناصر عبادالله

شهنشهی که زمین از فروغ طلعت او

منورست چنان کاسمان به طلعت ماه

خجسته روزی خرم کسی که باز کنند

به روی دولت و بختش در فرج ناگاه

که چشم داشت که یوسف عزیز مصر شود

اسیر بند بلای برادران در چاه؟

شب فراق نمی‌باید از فلک نالید

که روزهای سپیدست در شبان سیاه

هر آنکه بر در بخشایش خدای نشست

به عاقبت نرود ناامید ازین درگاه

زمانه بر سر آنست اگر خطایی کرد

که بعد از این همه طاعت کند به عذر گناه

خدای عمر درازت دهاد چندانی

که دست جور زمان از زمین کند کوتاه

به گرد خیمهٔ اسلام شقه‌ای بزنی

که کهربا نتواند ربود پرهٔ کاه

مراد سعدی از انشاء زحمت خدمت

نصیحتست به سمع قبول شاهنشاه

دوام دولت و آرام مملکت خواهی

ثبوت راحت و امن و مزید رفعت و جاه

کمر به طاعت و انصاف و عدل و عفو ببند

چو دست منت حق بر سرت نهاد کلاه

تو روشن آینه‌ای ز آه دردمند بترس

عزیز من، که اثر می‌کند در آینه آه

معلمان بدآموز را سخن مشنو

که دیر سال بمانی به کام نیکوخواه

دعای زنده دلانت رفیق باد و قرین

خدای عالمیانت نصیر باد و پناه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

همین شعر » بیت ۱۹

دعای زنده دلانت رفیق باد و قرین

خدای عالمیانت نصیر باد و پناه

سلمان ساوجی

دعای زنده دلانت رفیق باد و جلیس

همیشه تا که فلک قبله دعا باشد

رودکی

سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه

اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه

نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست

ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت

[...]

فرخی سیستانی

به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه

به مهرگانی بنشست بامداد پگاه

برآن که چون بکند مهرگان به فرخ روز

به جنگ دشمن واژون کشد به سغد سپاه

به مهر ماه ز بهر نشستن و خوردن

[...]

ازرقی هروی

مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه

که با سعادت زهره است و باطراوت ماه

سعادتی که همه در روان گشاید طبع

طراوتی که همه بر خرد ببندد راه

اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ایا بهار من و عید نیکوان سپاه

چو ماه ز ابر همی تابی از قبای سیاه

بصید رفتی و پدرام بازگشتی شام

برنگ و بوی رخ و زلف خویشتن می خواه

میئی که وقت سحر زو نسیم گیرد گل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست

به سجده اید شما هر دو درگه و بیگاه

چرا دو چشم تو دیبای لعل پوشیدست

اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه

ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه