صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴۰
... در مرگ دوستداران دل چون تحمل آرد
کی ز آستین توان بست چشمی که خون ببارد
از تاب تن چه تشویش آن را که جان سپارد ...
... مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
ای ساربان زمانی بار سفر مبندم
کاین تشنه کشتگان را چون ناقه پای بندم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴۱
... رخت کجا کشم کزین غایله خیز منزلم
بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم
می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم ...
... عیش کند چو آدمی رخت کشد به ساحلی
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
حسرت زلف قاسم برد ز تاب تن گرو ...
... خفته به خاک کربلا کشته تو اسیر ما
بار کشیده ی جفا پرده دریده ی وفا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم
در غمت آه سینه را این تب و تاب کی شود
دیده اشکبار را لجه سراب کی شود
رفتم و طلعت ترا هجر نقاب کی شود ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴۴
... پای می پیچم و چون پای دلم می پیچد
بار می بندم و از بار فرو بسته ترم
گاه صد لجه خون ز اشک غم اندوز کنم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۱- تاریخ ولادت میرزا ابراهیم صفائی فرزند شاعر
... الهی زیب بخش از وی مقام پارسایی را
مگر او هم چو من از زیر بار غم برون آید
صبا سوی انارک گو بشارت بر وفایی را ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۱۱- سگی به سوی سقر شد که پاک ساخت زمین را
... صفایی از پی تاریخ این قضیه رقم زد
عجب گهی به جهنم کشید بار اقامت
۱۲۸۹ق
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۱۲- سالوس مرز جی به سقر رفت و زین سفر
... رنگ ریا و ریب و نفاق از زمانه خفت
تا نخل خار بار وجودش به گل نشست
گلزار کامرانی ارباب دل شکفت ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۲۳- منت ایزد را که باز از معدهٔ این مرز و بوم
... در سر بی مغز دارد همچنان سودای یزد
کارو بار یزد از او تا بود چندی روده بود
خود مگر رنگی پذیرد زین سپس حنای یزد ...
... لایق ریشش ز فرط گنده کاری های خویش
فاش و پنهان زد به گه صد بار سر تا پای یزد
زد صفایی از پی تاریخ اخراجش رقم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۲۶- به دستور شهزاده ز امعای ملک
... نمدمال چون سنده اخراج شد
ستم باره هیزی که صد ره فزون
به کفران و کین ننگ حجاج شد ...
... که سیمرغ قدرش غلیواج شد
چنان باز ادبارش بر باشه راند
که طاوس اقبالش دراج شد ...
... کجا موش کر شیر قهار زیست
کجا بار کین بحر مواج شد
بهل کو ز سر دعوی خسروی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۳۰- تاریخ وفات ابوالحسن یغما پدر شاعر
... از سرای فنا به دار خلود
بار الها به حق پاک نبی
علت غایی اساس وجود ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۶۹- مولود دختر آقامحمد
... بنگاشت صفایی که بگو مولودش
این بار آوردم آفتابی تابان
۱۳۰۸ق
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۷۱- تاریخ وفات میرزا سید محمد جندقی
... زین دژ هستی نما بربست رخت
بار بگشود از جهنم در جنان
چون رجال الغیب زین دار شهود ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۹۵- ماده تاریخ فوت حاجی ملاجلال کاشی
... بیگانه ز دین ز علم ناشی
بار سفر از زمانه بربست
سوی سقر از جهان کمر بست
پوشید ثیاب آتش اوبار
نوشید شراب آتشین بار
دست اجلش ز پا درآورد
نخل املش عنا برآورد
جاروب قضا غبار او رفت
اسلام به مهد ایمنی خفت ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۹۶- تاریخ مرمت کلی آب انبار جندق (۱۳۱۲ق)
داشت یغما قصد خطبی همه ثواب
خواست آب انبار را پاس از خراب
به صفایی امر فرمود از نخست ...
... سی و دو کوشید تا هفتاد و هفت
پنج بار از که گل اندودش نمود
چار نوبت از لجن پاکش زدود ...
... بی غرض از روی صدق و فرهی
آمد آب انبار چون مملو از آب
دل شد از انده تهی راندم جواب
صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترجیعبند
... لعن و نفرین و شتم و شنعت و طعن
هست درباره ی تو جمله روا
ناسزاهای کل ملک سخن ...
... درد و اندوه دایمت همدم
بار بر ظهر و بند بر زانو
خار در چشم و داغ بر اشکم ...
... داغ پهلوی و پشت و روی و شکم
باری این نکته را ز عالم غیب
شدم از قول هاتفی ملهم ...
... رام شو وز رهی به طفره مرم
در کتاب این عبارتی است صریح
کش تو صدبار خوانده ای من هم
می نتابند گفتنش منسوخ ...
... سری اعلام کردمت اعلم
باری این نکته ناتمام هنوز
کز نگارش شکست نوک قلم ...
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
... کز شادی و غم راحت و رنجت نفزاید
این بار امانت که شده قسمت وحدت
بر پشت فلک گر نهد البته خم آید
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
... منصورصفت رقص کنان بر سر داریم
ما بار به سر منزل مقصود رساندیم
ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم ...
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
... می روم هر دم به سویی تا بجویم محرمی
شانه ام خم گشت زیر بار غم ها باز هم
هر دم از هر سوی آید روی غم هایم غمی ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... در آن وادی که بود از سیل اشکم ره پر آب و گل
همی دیدم خر و بار است کافتاده است در گل ها
در آخر دیدم آن دلبر که می جستیمش از هر در ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
... تو شیر گیری اشارت کنی گر آهو را
چو روزعید کنند عاشقانمبارکباد
مگر که دوش نمودی هلال ابرو را ...
... در آب شیرین پرورده ای تو لؤلؤ را
ز بار مهر توخالی نمی کنم پهلو
به تیغ کینه شکافندم ار که پهلو را
در آید از در دیگر برت بلند اقبال
هزار بار برانی گر از درت او را
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
... هزار درد مرا در دل است وچاره آن
از آن دو لعل شکر بار یک شکرخند است
نه چون لب تویکی لعل در بدخشان است ...
... به ماه روی تو بازم خیال پیوند است
به سینه بار غمت را کشد بلند اقبال
چو برگ کاهی اگر چه چو کوه الونداست