گنجور

 
صفایی جندقی

منت ایزد را که باز از معدهٔ این مرز و بوم

همچو... اخراج شد میرزا شقی مولای یزد

نایب بوبکر و عثمان غاصب حق امام

جانشین بوحنیفه مفتی و ملای یزد

خرچرانی جاکشی گندم نمائی جوفروش

بلعم مصر ریا... بر صیصای یزد

ز اهل دین بیگانه ای با زمره کفر آشنا

کاره و بی زار از او هم زشت و هم زیبای یزد

شوربختی ترش رو کز تلخ گوئی در مذاق

برده گوئی هر کرا شیرینی از حلوای یزد

کمتر از یک فسوه بود بادش از صد ضرطه بیش

رفت و پنداری ورم بیرون شد از اعضای یزد

از وجودش یزد را ...گره در معده بود

از خمیدن راست شد ز اخراج او بالای یزد

رفت و غربت بر وطن کرد اختیار اما چه سود

در سر بی مغز دارد همچنان سودای یزد

کارو بار یزد از او تا بود چندی روده بود

خود مگر رنگی پذیرد زین سپس حنای یزد

بس کش از احکام باطل سوخت حق خاص و عام

گوش کیوان کر شد از افغان و واویلای یزد

ز آنچه کرد امروز شنید و شیطنت در کار وی

خود ندانم تا چه گوید پاسخ فردای یزد

گر خود او را روز روشن تیره شب آمد ولی

صبح عید خسروی شد شام عاشورای یزد

نعره ی شوقش رسیدی بر سپهر از زنده رود

گر صفاهان بالمثل امروز بودی جای یزد

نیست یک جو حاجتی کس را بدو دیگر چه خوش

ریخت بر خاک آب او از باد استغنای یزد

... خر مردم نگر کز ریش گاوی این چنین

دیرگاهی شد تبه هم دین و هم دنیای یزد

از عروق ملک خود چون خون فاسد راندش

باشد ار عرقی ز حکمت در تن دارای یزد

پرده اش در روم وری.... عرضش پاره شد

تا نپنداری که شد تنها همین رسوای یزد

آنقدرها کاو به... بچه ها گوزیده بود

رید بر ریشش کنون هم پیر و هم برنای یزد

لایق ریشش ز فرط گنده کاری های خویش

فاش و پنهان زد به گه صد بار سر تا پای یزد

زد صفائی از پی تاریخ اخراجش رقم

تا از این گه پاک شد هم طول و هم پهنای یزد

اولا... از آن اخراج کن و آنگه بگوی

سنده آسا رفت بیرون ... از امعای یزد

۱۲۸۱ق