گنجور

 
صفایی جندقی

حاجی ملا جلال کاشی

بیگانه ز دین ز علم ناشی

بار سفر از زمانه بربست

سوی سقر از جهان کمر بست

پوشید ثیاب آتش اوبار

نوشید شراب آتشین بار

دست اجلش ز پا درآورد

نخل املش عنا برآورد

جاروب قضا غبار او رفت

اسلام به مهد ایمنی خفت

کاشان اگرش ز فتنه فرسود

اینک ز فساد او بر آسود

حق کرد کفن به قامتش راست

تابوت به جای تختش آراست

زد چاک به تن پدر برایش

پیراهن صبر در عزایش

رندی پی روزنامه ی او

زد بانگ به صد نوازشش سو