گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

یار اگر با ما ز راه لطف بنشیند دمی

در جوارش در شود شادان که دارد همدمی

همچو غمگینی که بهر خویش خواهد غمگسار

دل ز هجر یار مجروح است و جوید مرهمی

اهل رازی کو که با او باز گویم راز دل

می‌روم هر دم به سویی تا بجویم محرمی

شانه‌ام خم گشت زیر بار غم‌ها باز هم

هر دم از هر سوی آید روی غم‌هایم غمی

آتش دل را نشاند قطره اشکی بلی

گل شود شاداب و خندان در چمن از شبنمی

بر کشد از دل خروش از موج اشکم وحدتا

گر کسی دیده‌ست امواجی خروشان از یمی