گنجور

 
صفایی جندقی

به دستور شهزاده ز امعای ملک

نمدمال چون سنده اخراج شد

ستم باره هیزی که صد ره فزون

به کفران و کین ننگ حجاج شد

به کیش ضلال ار همی چند سال

چو بوبکر مهدی منهاج شد

چو بینندگان را نظر گشت کور

سحاب سیه شمس وهاج شد

اباطیل شیطان بدان درج کرد

احادیث حق را اگر ماج شد

نه حجت خر ار خرقه علم دوخت

نه حاجی سگ ار پیرو حاج شد

وز این... خر مردم ریش گاو

رباینده ی رشوت و لاج شد

نگر عدل حق در مکافات وی

که چون عرض و مالش به تاراج شد

به عمری ستد رشوه اینک ورا

به کیفر گه ی دادن باج شد

سراپاش از پنبه داغ و زخم

بدن همچو دکان حلاج شد

ز شست قدر تیر تشنیع را

پس و پیش ناموسش آماج شد

به بومش چنان تاخت شاهین بیم

که سیمرغ قدرش غلیواج شد

چنان باز ادبارش بر باشه راند

که طاوس اقبالش دراج شد

حنا نوره و انگور وی غوره گشت

عسل سرکه و شکرش زاج شد

هم از سستی بختش آئینه خشت

هم از نکبتش چرم تیماج شد

چنان تیشه قهر زد ریشه اش

که در بی بری تاک او کاج شد

قدی کز مناعت چمیده چو سرو

چو پشت کژ از لطمه کجواج شد

به روباهش آن گونه زد گرگ چرخ

که شیر شکارافکنش ماج شد

چرا پود و تار شریعت به جهل

تند عنکبوت ار چه نساج شد

کجا چون براق این خر کهنه لنگ

فرس ران میدان معراج شد

سزد شیر افلاک عریان زید

چو بوزینه را جامه دیباج شد

نه توحید او بهتر از شرک بود

نه تسبیح او کمتر از خاج شد

کجا لولئین رود سیال زاد

کجا ساتکین ابر شجاع شد

نه خرمهره ای در بها گوهر است

نه هر استخوان در شرف عاج شد

کجا موش کر شیر قهار زیست

کجا بار کین بحر مواج شد

بهل کو ز سر دعوی خسروی

خروس ار چه دارنده ی تاج شد

نداننده ی بازی طاق و جفت

نماینده ی راز لیلاج شد

بدل بأس روح الله اش ثبت گشت

وگر در سجل عبده الراج شد

ازین رفع و نفع و ازین نهب و سلب

چو شب روز و روشن بر او راج شد

صفائی به تاریخ اخراج وی

رقم زد نمدمال اخراج شد

۱۲۷۴ق