گنجور

 
صفایی جندقی

سالوس مرز جی به سقر رفت و زین سفر

کفران کید وکینه کاوش به خاک خفت

شوب و شکوک و شرک و شقاق از بلاد رفت

رنگ ریا و ریب و نفاق از زمانه خفت

تا نخل خار بار وجودش به گل نشست

گلزار کامرانی ارباب دل شکفت

بر ریشش آنچه تیز چه کوتاه و چه دراز

در...آنچه تیر چه کوتاه و چه کلفت

ایمان غائبین نه به تقوی که برد پوچ

اموال حاضرین نه به قیمت که خورد مفت

شید و شقاق و شیطنت و شک و شرک وکذب

در خلق خلق خصلت و اطوار کرد و گفت

هر دو به چشم اهل حق آمد پدیدتر

چندان که حال خویش به ثوب ریا نهفت

چون بر زبان هاتف غیبی سفیده دم

هوش صفائی این خبر از گوش جان شنفت

بهر خجسته سال وصولش به هاویه

نفس ریا هلاک شد اندر کرند گفت

۱۲۹۰ ق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode