گنجور

 
۱۱۰۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح میر ابوالهیجا منوچهربن وهسودان

 

... کی بود کآن ماه رو از خانه زی باغ آورد

کی بود کآنماه رو از کاخ در بستان کند

هرکه دل پیوسته دارد با بتان لشگری ...

... هرچه دشواری بود بر خویشتن آسان کند

گر کند یکره رها جان من از بند هوی

میر ابوالهیجا منوچهربن وهسودان کند

آن خداوندی که گر خواهد بخوشنودی و قهر ...

... کی بود گویی فرخ که بخت و نیکو روزگار

روی بنماید بدانا پشت زی نادان کند

داشت گیتی چند گه غمگین دل آزادگان ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود

گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود

شکر لؤلؤ نمایست آن لب رامش فزای ...

... چون بلشگر در بود آرایش لشگر بود

بنگر آن چشم سیه وان غمرکان دلگداز

گر ندیدی نرکسی کش برگها خنجر بود ...

... آن کسی کش آرزوی آن پری پیکر بود

تا بود بیجاده بی دلبند آن گوهرنمای

جزع من دایم ز بهران گهر گستر بود ...

... گرچه تو در هند باشی امر تو ایدر بود

آنکه بستایی مرا هر گاه دارم دوستر

زآنکه نام در میان خطبه و منبر بود ...

... تا بباشد روزگار و تا بگردد آسمان

روزگارت بنده باشد آسمان چاکر بود

قطران تبریزی
 
۱۱۰۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح ابومنصور وهسودان بن مملان

 

... سرخ تر باشد ز گل در ماه بهمن جام می

در زمستان روی جانان خوشتر از بستان بود

آنکه جاویدان نماند زین دو باشد ناشکیب ...

... خلق جاویدان نبوده است و نباشد گر بود

میر ابومنصور وهسودان بن مملان بود

هم فرشته صورت است و هم فرشته سیرتست ...

... گر وفا را گنج باشد یا خرد را کان بود

دولت شاه جهان بستست با دوران چرخ

شاه را دولت بود تا چرخ را دوران بود ...

... همچو پیش در بدریا قطره باران بود

انده یاران او چون بنگری شادان بود

نصرت خصمان او چون بنگری خذلان بود

مهر او بهتر ز ایمان کین او بدتر ز کفر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران

 

... در دل من عشق او دایم با فزونی بود

در دل او مهر من دایم بنقصانی بود

سرو دیدستی که بارش ماه گردونی بود

ماه دیدستی که قدش سرو بستانی بود

هست چون روز زمستانی شب وصلش مرا ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح ملک جستان و ابوالمعالی قوام الدین

 

اگر ببرد ز بستان خزان نسیم بهار

بساز بزم چو بستان ز زلف و روی نگار

چو زلف او ندهد بوی هیچ اسپر غم ...

... بجای نرگس بس باد چشم دل بر یار

اگر نثار نیارد بنفشه زار رواست

کند دو دیده من بر دو زلف یار نثار ...

... بدست بادی چون آه عاشق غمخوار

بناف جانان ماند فراز شاخ بهی

ز مشگ مشگین زلفش بر او نشسته غبار ...

... بمهرش اندر منبر بکینش اندر دار

بنانش هست زمینی که روزی آرد بر

سنانش هست درختی که مرگ دارد بار ...

... تن موالی با فر او بری زنهار

موالیانش بلیل و نهار در طربند

معادیانش ندانند لیل را ز نهار ...

... ازو سوار پیاده شود پیاده سوار

اگر مخالف با کین او کمر بندد

ز کین او کمرش بر میان شود زنار ...

... ز شاعران بخرد آفرین بسیم حلال

ز زایران بستاند دعا بزر عیار

چو او ستاند باقی سخن بعامش خیر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

... روی تو مرا هست همیشه گل پر بار

یکروز بنفشه چنم از باغ بدسته

زلفین تو پیوسته بنفشه است بخروار

یکهفته پدیدار بود نرگس دشتی ...

... وان لاله بود پیرهن لؤلؤ شهوار

گلنار یکی هفته بود بستان آرا

بر ماه دو هفته است ترا دایم گلنار ...

... وآن یافته از نافش و گیرنده دل یار

دل شیفتگان را نتوان بست بزنجیر

الا بدلارایی و شیرینی گفتار

هرچند مرا زلف چو زنجیر تو بسته است

نزد تو مرا دو لب تو کرده گرفتار ...

... نادیده هنرهای تو گفتن بتعجب

چون بنگری اندر تو بود پاک پدیدار

گر مدح تو صد سال کسی گوید بدروغ ...

... از بحر بگفتار بود راست بکردار

مؤمن چو بکین تو کمر بندد یکروز

جاوید بود با کمر کین تو در نار

چون کافر زنار بمهر تو ببندد

از نار رها داردش آن بستن زنار

چون نار بسوزاند کین تو تن خصم ...

... هرگز نکشد بار غم و درد دل آنکس

کو یابد یکبار بنزد تو ملک بار

تا کوره بآذر بفروزاند مردم ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... آزار نجویم همی ز آذر

از بویه تو هر زمان بنالم

چون از پی فرزند مرده مادر ...

... آنشب که ببینم بخواب زلفت

شبگیر بود بسترم معنبر

کافر شود از غمزه تو مؤمن ...

... دینار بچهره شده است اصفر

از دست تو بر یکدیگر بنالند

آنگاه که بر افتند یک بدیگر ...

... تا بلبل هر نو بهار خواند

وصف گل سوری بگلبن بر

چون لاله ترا سرخ جاودان رخ ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح ابودلف

 

... گر از کودکان دل ستانند پیران

ببادام و شکر عجب نیست بنگر

عجب ز آن بت خرد کو دل ستاند ...

... سخن شد چنان کم ببایست رفتن

بنزدیک آن پادشاه سخنور

پری پیکر من شد آگاه و آمد ...

... زمانی همی سود مرمر بمرمر

ز نسرین همی کند برگ بنفشه

ز نرگس همی ریخت آب معصفر ...

... بر آتش درون چون براهیم آذر

همش دم گشاده همش یال بسته

همش پشت فربه همش ساق لاغر ...

... چو طبع هوا پیشه و جان کافر

در او دیو بستوه چونانکه باشد

بدو در سروش اهرمن را مسخر ...

... خداوند کامل شهنشاه عادل

ملک بود لف خسرو بنده پرور

کجا تیغ او سست دیوار آهن ...

... ز انکشت و آتش چه زاید جز اخگر

از افسر بنازد سر شهریاران

چنان کز سر وی همینازد افسر ...

... برش خوار دینار و دانش گرامی

خرابست از او گنج و عالم معمر

بجنگ اندرون تیر خصمان او را ...

... بیاموزد و باز خواند مکرر

ایا شهریاری که گردون بنازد

بتدبیر و فرهنگ تو تا بمحشر ...

... شد از طلعت فرخ تو منور

تو دلبند اویی و پیوند اویی

از او بیش بودی ز روی برادر ...

... همه لاله شان تیغ و پالیز میدان

همه ترکشان بالش و درع بستر

همه بانک کردند و گفتند ما را ...

... وز آن تیر دلسوز و آن تیغ صفدر

چو بنهفتی آن پهلوی تن بجوشن

بپوشیدی آن سروری سر بمغفر ...

... رهاندی تو مر مؤمنان را ز کافر

اگر بنده هر سال ناید بخدمت

تو آن علت از ذلت بنده مشمر

که من بنده بودم بفرمان شاهی

که همچون تو میر است و سالار و در خور ...

... کنون کم بداده است فرمان رسیدم

بنزد تو ای میر پاکیزه گوهر

هوای تو با جان پاکیزه بستم

گشادم ز مدح تو بر دل دو صد در ...

قطران تبریزی
 
۱۱۰۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... خداوند فلک یزدان خداوند زمین جعفر

نبرده بوالخلیل آن کو بنوک نیزه و زوبین

ظفر جوید ز پیل مست و ببر تند و شیر نر ...

... همه نام از هنر جویی همه داد از خردخواهی

ز هرکس داد بستاند کسی کو را خرد داور

همه کردارهای تو مهان و خسروان شاها ...

... همت بخشش همت کوشش همت منظر همت مخبر

امیرا بنده معذور است گر نامد بره با تو

که پشتش بود چون چوگان و قدش بود چون چنبر

گر از سر پای دانستی کسی کردن بدانایی

بجان پاک تو شاها که کردی بنده پا از سر

الا تا آرزو نکند کسی سوزن به سو سنبر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - در مدح ابومنصور

 

تا سپاه گل هزیمت شد ز خیل ماه تیر

از ترنج افروخت بستان چون سپهر از ماه تیر

با منقط سیب گویی نار کفته کرده جنگ ...

... زانکه میران را ز مهر او بیفزاید خطر

خاطر اندر مهر او بستند میران خطیر

سیم نزد او دلیل و مدح نزد او عزیز ...

... دیده گرداند ز خون دل کنارش چون غدیر

وال در دریا بنالد چون کشد اسب صهیل

گوهر اندر کان بگرید چون کند کلکت صریر

ناوریده چون تو گردون مال پاش و مال بخش

نافریده چون تو یزدان دیو بند و شیرگیر

از هنرهای تو نتواند گفتن مدح تو ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح شمس الکفات ابوعلی حسن

 

... زلفش بگردد و رخ رنگین شکرشکن

چون گرد لاله زار بهاری بنفشه زار

گاهی ز عشق لاله کنم ناله و فغان

گاهی بگریم از غم هجر بنفشه زار

از مشگ زلف اوست مرا چهره خون ختن ...

... چون آن بت خماری آمد قدح بدست

از مشگ بسته بر گل رخساره اش خمار

بر تخم کو کنار توان کوه بار کرد

کوه است عشق و هست دلم تخم کوکنار

بنگر چو تو بتی ننگارید و نافرید

چون خواجه بزرگ تبار آفریدگار ...

... گر نامدم بخدمت بپذیر عذر من

کم هست بسته پایم در کار استوار

از دست خسروانم بر پای پای بست

وز کار چاکرانم در دست دستوار ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح شاه ابومنصور

 

... سیم پوش روز بار است از شکوفه باغها

مشگبوی و مشگ رنگ است از بنفشه جویبار

از نسیم باد پر مشگست خاک غار و کوه ...

... مهر و ناز او ز ماه رنج بزداید خسوف

آب جود او ز دشت آز بنشاند غبار

کردگارش ناصر است و روزگارش یاور است ...

... کار مردی جز بطبع او نگیرد انتظام

بند رادی جز بدست او نگردد استوار

شاعران از هر زمینی نزد او گشته گروه

زایران از هر دیاری نزد او بسته قطار

گمرهان جهل را دایم دل پاکش دلیل

بستگان آز را دایم کف رادش زوار

کردگار او را بنور خود پدید آورد باز

کرد دین و دانش و جود و وفا بر وی نثار ...

... صد هزاران شکر بادا کردگار عرشرا

چون بمن بنمود چهر تو بشادی کردگار

تا نگردد مور مار از گشت سعد آسمان ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - در مدح ابونصر مملان

 

... بلبل اندر وصل گل باری چرا دارد نفیر

از نفیر او بنالد جان عاشق زار زار

از فروغ گل بماند چشم عاشق خیر خیر ...

... ابر چون غواص بر صحرا همیبارد درر

باد چون عطار بر بستان همی ریزد عبیر

آب چون جوشن شده است اندر غدیر از فعل باد ...

... مهر بینی و سپهر آنگه که باشد بر سریر

گر مخالف دیو گردد هست خسرو دیوبند

ور معادی شیر گردد هست دارا شیرگیر

دشمنانرا جان بنالد چون کشد اسبش صهیل

دوستانرا دل بخندد چون کند کلکش صریر ...

... فضل و جود او بزرگ و رأی و روی او طریر

ای خداوندی که ناوردت فلک از بن عدیل

ای جهانداریکه ناوردت جهان از بن نظیر

همچو جان بایسته ای همچون خرد شایسته ای ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در مدح ابومنصور

 

... او بشمشیر میر فضلون را

بستد از کف کافران کفور

کافرانی دلیر چون رستم ...

... همچو از نور ایزدی که طور

هرکه یک سطر مدح او بنوشت

نکشد رنج نیزه و ساطور ...

... بدو گیتی دهادت او منشور

شکر این بنده از تو نیست عجب

که همه عالم از تو هست شکور ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... ز بهر خدمتش آورد شهریار اران

سپاه خویش برای نبرد بسته کمر

یکی بتیر فکندن بسان ارش نیو ...

... بسال و ماه بود طرف زینشان بالین

بسال و ماه بود پشت اسبشان بستر

نیاید از دهن آواز سوی گوش چنانک

کجا رود ز کمان تیرشان بسوی بصر

بتیغ مغز شکاف و بنیزه دیده گذار

بتیر شیر شکار و بگرز شاه شکر ...

... بجای افسر بر سر همی کند معجر

زهی مؤید و کشورگشای و دشمن بند

زهی مظفر و فیروز بخت و نیک اختر ...

... از این هنر که تو جستی بروم رفت خبر

شگفت نیست گرت بندگی کند خاقان

عجیب نیست گرت چاکری کند قیصر ...

... هزار شهر بگیر و هزار تاج ببخش

هزار شیر ببند و هزار صف بر در

قطران تبریزی
 
۱۱۱۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدح بوعلی

 

... نسیم باد نیسانی هوا را کرد پرعنبر

ز گلبن گل همیخندد ز مشگ آذین همیبندد

کنون نرگس بپیوندد بهم مینا و سیم و زر ...

... چو تخت شهریار چین درخت گل پر از گوهر

هوا چون خوی دلبندان گهی گریان گهی خندان

چو ایوان خداوندان زمین از زینت و زیور ...

... جهان پیراهن پیری ز تن بیرون کند یکسر

بنفشه چون دل مردی کش از هجران رسد دردی

و یا چون نیلگون گردی فراز دیبه اخضر

بنفشه بر چمن بینی فراز او سمن بینی

یکیرا چون شمن بینی یکی را چون بت آذر ...

... چنانشان در هم آمیزد که نشناسی یک از دیگر

بهر باغی و بستانی پدید آید ز نو بانی

یکی چون نامه مانی یکی چون قبه آذر ...

... ببین از دور نسرین را که ماند راست پروینرا

ببین باغ و بستاتین را پر از ریحان و سیسنبر

زمینرا ابر نوروزی دهد روزی بپیروزی ...

... همیشه دشمنش آهن که بردارد سرش از تن

بخسبد باز با دشمن بیک بالین بیک بستر

از او یابد خرد هرکس از او دانش بر دهر کس ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

... وز نسیم باد سوسن کرد پر عنبر کنار

از بنفشه مرزها گسترده دیبای بنفش

وز شکوفه شاخها بر بسته در شاهوار

چشم بگشاده است نرگس همچو چشم نیکوان ...

... این بهشتی بر زمینست آن بهشتی بر سپهر

این بنقد است آن به نسیه آن نهان این آشکار

آن مکافات نماز است این مکافات مدیح ...

... اختیار دهر ابومنصور وهسودان که هست

بندگانش را بمیران جهان بر افتخار

دست و تیغش آب و آتش مهر و کینش خیر و شر ...

... روز بخشیدن زمان از دست او خواهد فرار کذا

خلد بنماید موالی را بروز بزم و لهو

حشر بنماید معادی را بروز کارزار

ای امیر نامدار شکر جوی و مدح جوی ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح ابوالیسر سپهسالار اران

 

... بوستان آراسته چون لعبتان اندر بهار

آن یکی را کرده از دیبای رومی روی بند

وین یکی را بسته از لؤلؤی لالا کوشوار

فرش دیناری نوشت از گلستان باد صبا ...

... آی یکی بر کینه جویان تو دارد تیره روز

وین یکی بر بدسگالان تو دارد بسته کار

بد سگالان ترا گیتی همیشه بدسگال ...

... تا پذیرفتی مرا با من سلامت گشت یار

آن یکی بفزود جاه من بنزد مهتران

وین یکی بفزود نام من بنزد شهریار

خدمت تو مر مرا بفزود هر جایی محل ...

قطران تبریزی
 
۱۱۱۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح ابومنصور مملان

 

... ز بوی باد نوروزی جوان گشت این جهان از سر

بنفشه زلف و نرگس چشم و لاله روی سیمین بر

اگر گردون همی خواهی یکی در بوستان بنگر

و گر جنت همی خواهی یکی در گلستان بگذر ...

... دهان لاله پر لؤلؤ کنار گل پر از گوهر

ز مرجان کرده این بالین ز مینا کرده آن بستر

ببستان اندرون بلبل نماید مدح گل از بر

چو اندر مجلس صاحب کشیده بانک خنیاگر

ابومنصور مملان کو بنوک خامه و خنجر

کندخار موافق گل کند خیر مخالف شر ...

... سخاوت همچو جسمی گشت و کف راد او پیکر

ز دولت داد بستاند کسی کو باشدش داور

نگردد یار درد و غم کسی کو گرددش یاور ...

... الا تا رنگ دارد گل الا تا نور دارد خور

از این خرم بود بستان وز آن روشن شود کشور

مبادا دست تو خالی ز زلف یار و از ساغر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۲۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... کنونکه باد بهاری کنار پر گل کرد

تهی شده است مرا از گل و بنفشه کنار

بهار رویش بر من حصار کرد فراق ...

... ز درد فرقت آن چون چنار قامت دوست

همی بنالم چون فاخته بشاخ چنار

ز هجر سی و دو لؤلؤ همی عقیقی گشت ...

... چگونه باشد از این خسته تر بگیتی دل

چگونه باشد از این بسته تر بگیتی کار

ز دوست فرد شدن با غمانش گشتن جفت ...

... ابوالخلیل خداوند خسروان جعفر

که نام جعفر بسترد دستش از دینار

چه سنک باشد در دست او چو سیم حلال ...

... بچشمش اندر مژگان شوند چون مسمار

اگر جهان بستاند همی نیارد فخر

وگر ببخشد سیصد خزانه دارد عار

از آنکه نیست جهان را بنزد او قیمت

از آنکه نیست درم را بنزد او مقدار

ز زر و گوهر زی او ثناگری خوشتر ...

... همی روی بسعادت بدرگه سلطان

جهان روشن بر بنده کرد خواهی تار

بهار من چو تو آنجا بوی بود چو خزان ...

... که باز گردی تو شادمان و خصمان خوار

بجای زر بنهم روی پیش تو بر خاک

بجای در کنم دیده بر سر تو نثار ...

قطران تبریزی
 
 
۱
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۵۱