گنجور

 
قطران تبریزی

تا سپاه گل هزیمت شد ز خیل ماه تیر

از ترنج افروخت بستان چون سپهر از ماه تیر

با مُنَقّط سیب گوئی نارِ کفته کرده جنگ

این بخست آنرا به تیغ و آن بخست این را به تیر

کان به تن بر، کفته دارد زخمها از تیغ مهر

وین به رخ بر، نقطه‌ها دارد ز زخم تیر تیر

روشنی برده است گوئی آبگیر از آسمان

تیرگی برده است گوئی آسمان از آبگیر

شاخ آبی گشت چون چوگان میان بوستان

گویهای کهربا بر وی پر از گرد عبیر

چون دل برنا کنون بر مهر می‌گردد کجا

می ز باد مهر برنا گشت و گیتی گشت پیر

گشت می برنا و گیتی پیر و بس باشد دلیل

آن بگو نه چون عقیق و این بگو نه چون زریر

زیر برگ سبز او بین تیره خوشه چون شبه

زیر برک زرد او بین خوشه چون پروین منیر

آن چو خیل زنگیان پوشیده زنگاری پرند

وین چو خیل رومیان پوشیده گلناری حریر

از شبه دهقان کنون مرجان برون آرد به پای

چون ز چشم خصم خون آرد برون پیکان میر

میر ابومنصور منصور و مظفر بر عدو

آنکه کیهان را نگهدار است و سلطان را نصیر

آن کجا زو یافت ناورد اندرون روی گزیر

وآن کجا زو شد به یک حمله بسامیری اسیر

قیصر از بیمش بقصر اندر نیارامد همی

بر سریر از هیبت او نغنَوَد شاه سریر

چون خرامد در سرای از وی بیفروزد سرای

چون نشنید بر سریر از وی بیفروزد سریر

دشمن از کینش نیابد همچو از مردن گریز

دوست از مهرش ندارد همچو از روزی گزیر

مشتری با طلعت میمون او باشد تمام

آسمان با همت والای او باشد قصیر

روی سائل چشم او را خوشتر از دیدار دوست

بانگ زائر گوش او را خوشتر از آواز زیر

شور بوده ملکت از دیدار او یابد قرار

کور گشته دیده از دیدار او گردد قریر

زانکه میران را ز مهر او بیفزاید خطر

خاطر اندر مهر او بستند میران خطیر

سیم نزد او دلیل و مدح نزد او عزیز

زر نزد او قلیل و شکر نزد او کثیر

از دم شمشیر تیز اوست اصل صاعقه

وز دم سرد عدوی اوست اصل زمهریر

هیچ گویا را نباشد فارغ از مدحش زبان

هیچ دانا را نباشد خالی از مهرش ضمیر

ای به تو افکنده ایزد در همه گیتی نظر

هم به مردی بی عدیلی هم به رادی بی نظیر

نیکخواهان را رسانی همچو یوسف سوی تخت

بد سگالان را فرستی همچو قارون سوی بیر

هرکه جوید کین تو یابد سکالد غدر تو

دیده گرداند ز خون دل کنارش چون غدیر

وال در دریا بنالد چون کشد اسب صهیل

گوهر اندر کان بگرید چون کند کلکت صریر

ناوریده چون تو گردون مال پاش و مال بخش

نافریده چون تو یزدان دیو بند و شیرگیر

از هنرهای تو نتواند گفتن مدح تو

گر به فر تو فرزدق زنده گردد یا جریر

صد یک از مدح تو نتواند به صد دوران نوشت

گر به دیوان در، دبیر تو شود گردون پیر

تا یکی نبود به بوی و نرخ هر دو مشک و خاک

تا یکی نبود به رنگ و طعم هر دو شیر و قیر

باد بر دست هواجویان تو چون خاک مشک

باد در کام ثناگویان تو چون شیر قیر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

چون کمانم چفته دارد عشق بالائی چو تیر

مهر رخساری ز مهرم سوخته دارد چو تیر

لاله از رنگ رخ او بشکفد در ماه دی

باده از باد دل من بفسرد در ماه تیر

گونه گیرد برگ گل از روی او وقت بهار

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

مهرگان مهربان باز آمد و عصر عصیر

کنج باغ و بوستان را کرد غارت ماه تیر

بدره بدره زریابی زیر پای هر درخت

توده توده سیم بینی در کنار هر غدیر

از فراق نوبهاران در دل نارست نار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

پیر شد طبع جهان از گردش‌ گردون پیر

تیر زد بر خیل‌ گرما لشکر سرمای تیر

تا هوا سنجاب پوشید و حواصل‌ کوهسار

گلبن از دیبا برهنه است و گلستان از حریر

حُلّه بافان را برون‌ کردند گویی از چمن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر

از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر

تا بدین تاج و سریر از بهر مه‌رویان غیب

هر زمانی نوعروسی عقد بندی بر ضمیر

با چنین تاج و سریر از بهر دارالمُلکِ سِرّ

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای مجیر دین ایزد ، کایزدت بادا مجیر

در معالی بی عدیلی ، در مکارم بی نظیر

داعی اعمال را کف جواد تو مجیب

خایف ایام را سعی جمیل تو مجیر

بدسگالان را خلاف امر تو بئس القرین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه