تا سپاه گل هزیمت شد ز خیل ماه تیر
از ترنج افروخت بستان چون سپهر از ماه تیر
با منقط سیب گوئی نار کفته کرده جنگ
این بخست آنرا بتیغ و آن بخست اینرابتیر
کان بتن بر کفته دارد زخمها از تیغ مهر
وین برخ بر نقطه ها دارد ز زخم تیر تیر
روشنی برده است گوئی آبگیر از آسمان
تیرگی برده است گوئی آسمان از آبگیر
شاخ آبی گشت چون چوگان میان بوستان
گویهای کهربا بروی پر از گرد عبیر
چون دل برنا کنون بر مهر می گردد کجا
می ز باد مهر برنا گشت و گیتی گشت پیر
گشت می برنا و گیتی پیر و بس باشد دلیل
آن گونه چون عقیق و این بگو نه چون زریر
زیر برگ سبز او بین تیره خوشه چون شبه
زیر برک زرد او بین خوشه چون پروین منیر
آن چو خیل زنگیان پوشیده زنگاری پرند
وین چو خیل رومیان پوشیده گلناری حریر
از شبه دهقان کنون مرجان برون آرد بپای
چون ز چشم خصم خون آرد برون پیکان میر
میر ابومنصور منصور و مظفر بر عدو
آنکه کیهان را نگه دار است و سلطان را نصیر
آن کجا زو یافت ناورد اندرون روی گزیر
وآن کجا زو شد بیک حمله بسامیری اسیر
قیصر از بیمش بقصر اندر نیارامد همی
بر سریر از هیبت او نغنود شاه سریر
چون خرامد در سرای از وی بیفروزد سرای
چون نشنید بر سریر از وی بیفروزد سریر
دشمن از کینش نیابد همچو از مردن گریز
دوست از مهرش ندارد همچو از روزی گزیر
مشتری با طلعت میمون او باشد تمام
آسمان با همت والای او باشد قصیر
روی سائل چشم او را خوشتر از دیدار دوست
بانگ زائر گوش او را خوشتر از آواز زیر
شور بوده ملکت از دیدار او یابد قرار
کور گشته دیده از دیدار او گردد قریر
زانکه میران را ز مهر او بیفزاید خطر
خاطر اندر مهر او بستند میران خطیر
سیم نزد او دلیل و مدح نزد او عزیز
زر نزد او قلیل و شکر نزد او کثیر
از دم شمشیر تیز اوست اصل صاعقه
وز دم سرد عدوی اوست اصل زمهریر
هیچ گویا را نباشد فارغ از مدحش زبان
هیچ دانا را نباشد خالی از مهرش ضمیر
ای بتو افکنده ایزد در همه گیتی نظر
هم بمردی بیعدیلی هم برادی بی نظیر
نیکخواهان را رسانی همچو یوسف سوی تخت
بد سگالان را فرستی همچو قارون سوی بیر
هرکه جوید کین تو یابد سکالد غدر تو
دیده گرداند ز خون دل کنارش چون غدیر
وال در دریا بنالد چون کشد اسب صهیل
گوهر اندر کان بگرید چون کند کلکت صریر
ناوریده چون تو گردون مال پاش و مال بخش
نافریده چون تو یزدان دیو بند و شیرگیر
از هنرهای تو نتواند گفتن مدح تو
گر بفر تو فرزدق زنده گردد یا جریر
صد یک از مدح تو نتواند بصد دوران نوشت
گر بدیوان در دبیر تو شود گردون پیر
تا یکی نبود ببوی و نرخ هر دو مشک و خاک
تا یکی نبود برنگ و طعم هر دو شیر و قیر
باد بر دست هواجویان تو چون خاک مشک
باد در کام ثناگویان تو چون شیر قیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون کمانم چفته دارد عشق بالائی چو تیر
مهر رخساری ز مهرم سوخته دارد چو تیر
لاله از رنگ رخ او بشکفد در ماه دی
باده از باد دل من بفسرد در ماه تیر
گونه گیرد برگ گل از روی او وقت بهار
[...]
مهرگان مهربان باز آمد و عصر عصیر
کنج باغ و بوستان را کرد غارت ماه تیر
بدره بدره زریابی زیر پای هر درخت
توده توده سیم بینی در کنار هر غدیر
از فراق نوبهاران در دل نارست نار
[...]
پیر شد طبع جهان از گردش گردون پیر
تیر زد بر خیل گرما لشکر سرمای تیر
تا هوا سنجاب پوشید و حواصل کوهسار
گلبن از دیبا برهنه است و گلستان از حریر
حُلّه بافان را برون کردند گویی از چمن
[...]
ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر
تا بدین تاج و سریر از بهر مهرویان غیب
هر زمانی نوعروسی عقد بندی بر ضمیر
با چنین تاج و سریر از بهر دارالمُلکِ سِرّ
[...]
ای مجیر دین ایزد ، کایزدت بادا مجیر
در معالی بی عدیلی ، در مکارم بی نظیر
داعی اعمال را کف جواد تو مجیب
خایف ایام را سعی جمیل تو مجیر
بدسگالان را خلاف امر تو بئس القرین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.