گنجور

 
۱۱۱۲۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

... چرخ محشر زار زافغان یتیم اندر یتیم

خاک دریا بار از خون شهید اندر شهید

جز بر آن رخسار و قامت و آن قیامت زخم ها ...

... فوج ها بر خون طفلی متفق آنگه چه طفل

مهدباره شیرخواره نورسیده نا رسید

جز به دود درد روزی نسپری الا سیاه ...

... چار گوهر را درست از تاب و پیچ ارکان شکست

نه فلک را راست از بار الم بالا خمید

احتشام شاه دین را کمترین شرط عزاست ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

... مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

بارها خون دل از شش جهتم راه ببست

جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست

لیک خود پاره ای تخته نیارست گسست

موج این بار چنان کشتی طاقت بشکست

که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

... تو به فردوس برین تاخته گلگون نشاط

من سوی شام الم بسته به غم بار سفر

ماند اکنون که دل از دولت و صلت محروم ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۵

 

... بالاش توان گفت صنوبر به مثل راست

گر خنجر و شمشیر بود بار صنوبر

آن پیکر والای تو بر خاک نه حاشاک ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۱

 

... گر بسته ای بلاسنج از رنج رحلت آزاد

بار اقامت افتاد چون گنج در خرابش

در آن خرابه محتاج بیماری ار به درمان ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

... کرده ای راست در این معرکه غایله زار

فتنه حادثه بار

خواهد این فتنه بلای عجبی زاد فلک ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

... ای شاخ برومند

سرو آرد اگر تیغ و سنان بار حسینم

سردار حسینم ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۸

 

... بسته ای آزادگان در سلسله اینت جنون

سروران از خانه زین نیزها از بار سر

بر زمین و اندر سپهر آن سرفراز این سرنگون ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۲۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۰

 

... از بر این سلب ستان وزسر آن حلی ربا

از حرم خدایگان رفته به بار کبریا

ویله زار بی کسان لیک به گوش اشقیا ...

... می کشدم نفس نفس حسرت روز واپسین

بار بود به دوش تن سر که نه در بپای تو

با لب خشک و چشم تر رفتی و در عزای تو ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۱

 

... با آتش جدایی باد است پند یاران

دل دجله دیده دریا برق آه و اشک باران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران ...

... طغیان موج دل ساخت دریا حباب چشمم

قلزم به جای قطره بارد سحاب چشمم

با ساربان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل بروز باران

ایشان پیاده از خیل ما بر رکاب حسرت ...

... گریان چو در قیامت چشم گناه کاران

از بار سر سنان را برگ رشاقت آمد

وز اسر ما عدو را ساز افاقت آمد ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۹

 

... بر منت با همه رحمت نه عبوری نه عطایی

ندهی بار به خویشم نه به سروقت من آیی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی ...

... گاهی از غم بخروشم گهی از درد بمویم

بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ...

... عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

از گذرگاه جمالت نظر آن سوی نبیند ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۶۰

 

... حجله عیش عروس از تو سیاه

در مکش باره سوی قربانگاه

چکند یک تن و یک دشت سپاه ...

... به تو و خنجر خونخوار قسم

به من و دیده خونبار قسم

ذوق جان بازیت افتاده به سر ...

... راهی از مهر سوی یار انداز

بازکش رخش سفر بار انداز

رامش بزم به هنجار انداز ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۰ - نویافته ها

 

... قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گردن طوع به سحر از در اعجاز نپیچم ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... خاک بختی کوه پالان آسمان نه تو جوال

وز بشرزن قحبگی بار است گویی نیست هست

سیرت زن قحبگی در صورت زن قحبگان

نرم نرمک موش و انبار است گویی نیست هست

قربت زن قحبه مردم با من از روی قیاس ...

... نفخ مهر شیخ ز امعای ضمیر اخراج به

باد بر دل در شکم بار است گویی نیست هست

این درد پیراهن آن و آن کشد شلوار این ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... خوشتر از این کار کو لر لر

برج رویین سار انده توپ برج او بار می

توپ برج او بار کو لرلر

فتنه عالمگیر شد در مامنی باید گریخت ...

... با تموز هستیش امکان را وجود

غیر برف انبار کولرلر

چند بسرودن نه مستستی به هشیاران گرای ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... قیروان تا قیروان بینم قطار اندر قطار

باره هیساران بار هیگی

ول نکردی تا نپیوستی به ابرو خط یار ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

دل ازگان بر کن که این خار

نیارد جز گلگی بار

بدینمردم آزمودم ...

... بهردکان کافکنی چشم

درو گی انبار انبار

هر آنکش مالک مشتی ندانی ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

... کجاست ساقییاربه

کنیم کار ثواب و کشیم بار صلاح

به جان رسیدم از این کارو بار به

به اختیار کشم جبر عشق ملت سوز ...

... سرشک من به دل سخت او بدان ماند

که ابر بارد بر کوهسار به

چنم بنوره سنگر کنار خندق می

گلوله بارد اگر زین حصار به

یکی به کار خود از روز من نگر سردار ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۳۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... بیخی پس از ارواح مکرم همه گیتی

و آن بیخ درختی همهگیش بار

این مزرعه یک خوشه و به خرمن ...

یغمای جندقی
 
۱۱۱۴۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... زین های و هوی از جا مشوهی هی

صد بار اگر پشت سمک بر کاوی از گاو فلک

بپراکنی تخم ملکگی روید ز وی ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۵۵۵
۵۵۶
۵۵۷
۵۵۸
۵۵۹
۶۵۵