گنجور

 
یغمای جندقی

شاه دین گفت به رحمت همه اصحاب صفا را

فارغ از بیعت خود می کنم این لحظه شما را

همه گفتند که دست از تو نداریم خدا را

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

آنکه در راه ولای تو سر و جان نسپارد

جان به سختی ندهد دل به شهادت نگذارد

گوی دولت نبرد، جام سعادت نگمارد

قیمت عشق نداند، قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گردن طوع به سحر از در اعجاز نپیچم

روی دل از سر کوی تو سرافراز نپیچم

سر به خواری زجفا از در اغراز نپیچم

گر سرم می رود از عهد تو سر باز نپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

کی دهم خاک سر کوی تو با افسر شاهی

چون دهد دل به تبرای تو از صدق گواهی

رای بر مهر تو دارم به همه روی سیاهی

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode