گنجور

 
۱۰۴۶۱

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... تیغ تو فکند سر ز هر تن

یک دوش بزیر بار نگذاشت

دل را افسرد آه سردم ...

... زنگ از دلها زدود اشگم

یک آینه در غبار نگذاشت

تا دست تو ز آستین برآمد ...

... عشقم گلچین این چمن کرد

روزی که گلی ببار نگذاشت

مشتاق ترا گرفت از غیر ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۲

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... صد باغ بغارت خزان رفت

صد بار بتیر حسرتم کشت

تا یار به خانه کمان رفت ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۳

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

... گرنه با اغیار سرگرمی چو شمع امشب چرا

برنخیزد از دلم آهی که آتش بار نیست

نیست تنها خسته جان من که در اقلیم عشق ...

... من چو بلبل زآن گلم نالان که در گلزار نیست

نیست ره در محفلش مشتاق را کین بارگاه

بارگاه شه بود اینجا گدا را بار نیست

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۴

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... امیدش ز امید گاهی برآید

بر آن کشت ظلمست باران که از وی

بامید برقی گیاهی برآید

تن لاغرم چون کشد بار عشقت

کجا کار کوهی ز کاهی برآید ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۵

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

... کجا آن چشم فتان می گذارد

به جانم درد عشق بار خوش تر

از آن منت که درمان می گذارد ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۶

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

به لب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید

از آن خوش تر که همراه رقیب آن گل عذار آید ...

... ز دستم جز به هم سودن بگو دیگر چه کار آید

غباری هرکجا از دور بینم پیش ره گیرم

به امیدی که از دنبال گرد آن شهسوار آید

نرفتم یک ره از کوی تو خوشدل باشم آن عاشق

که هربار از نخست آزرده تر از کوی یار آید

نشاندی چون به راه و عده ام زان سرگران رفتن ...

... بدان امید نخلی را توان صد سال پروردن

که شیرین گردد از وی کام تلخی چون به بار آید

جفاهای ترا چون بشمرم کز صد یکی ماند ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۷

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

نیم غمین که به گردون مرا فغان نرسد

اگر به بار رسد گو به آسمان نرسد

چه پرورش دهم آن نخل را درین گلشن ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۸

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود

جز این نبود گر آخر یار ی ای دیدم ز یار خود ...

... ز تاراج خزانم نیست پروا خاربن باشم

چه گل در باردارم تا بلرزم بر بهار خود

منم مشتاق از سودای زلف او سیه روزی ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۶۹

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

... آشیان را تنگ تر از چنگل شهباز کرد

بار بستم منهم از گلشن به چشم حسرتی

گزنم خون جگر نتوانش از هم باز کرد ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۰

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

... ما کاهی و عشق کوهی مجویید

در زیر این بار از ما تحمل

در راه عشقم از توشه فارغ ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۱

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

... به پای خود به سوی دام از گلزار می رفتم

به کویت با کم از کس نیست آن مرغم که صدباره

ز گلشن رفته بودم گر ز جور خار می رفتم ...

... سرآمد عمر من مشتاق در راهش که تا بودم

همین می آمدم زآن کو و دیگر بار می رفتم

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۲

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

... دشمن نه ای خصمی مکن با دوستداران بیش از این

سنگین ز دردت بار من آسوده تو از کار من

باشند یاران یار من در فکر یاران بیش از این ...

... در جان سحاب وصل تو زد آتش حسرت مرا

زآن ابر بود این دانه را امید باران بیش از این

تا چند داری شمع سان عشاق را آتش به جان ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۳

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

... کشتیم از قلزم پر انقلاب زندگی

ای اجل رحمی کزین بار گران یابم نجات

نیستم خضر آورم تا چند تاب زندگی ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۴

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح علی بن ابیطالب(ع)

 

... بکسه چو باد بهاری از دم جانبخش تو

برک و بار آورد هر نخلی درین باغ خراب

وقت آن آمد که گردد عالم فرتوت را ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۵

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع)

 

... چو نقش پنجه که جا بر زمین کند غم نیست

از اینکه خاک شود دستم و غبار انگشت

به گلشنی که خرامی تو و بلند شود ...

... کسی مباد جدا گردد از وطن که ز کف

بریده چون شود افتد ز اعتبار انگشت

بجز از اینکه رساندم به بند برقع او ...

... از آن زمان که ز کف دامن تو دادم شد

چو شمعم از تف این داغ شعله بار انگشت

برنگ شاخ گل آن گل بباد داد مرا ...

... پی شهادت رعنایی تو همچون سو

شود بلند ز اطراف جویبار انگشت

نخواهی از رودت سر بباد در گیتی ...

... گه جدل به کفش پنجه ذوالفقار انگشت

مبارزی که ز نیروی دست و بازویش

بلب گرفته سپهر ستیزه کار انگشت ...

... که بود خاتم اگر خاتم سلیمانی

بدست جودش ازو بود زیر بار انگشت

همین نداشت بدست شجاعتش همه عمر ...

... فتد ازو بکف هر که قطره ای چه عجب

گرش محیط شود دست و جویبار انگشت

چو روشن است که مهرش بحشر نگذارد ...

... شها منم که بدستم ز فیض مدحت تو

چه شاخ گل همه گل آورد ببار انگشت

ز فقر عقده سختی بکار من زده چرخ ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۶

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

... نوبهار است و چمن رشک چراغان گردید

مشعل لاله دگر بار فروزان گردید

بلبل گلشن تصویر غزلخوان گردید ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۷

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

... هرکس که ز کوی یار برگشت

با دیده اشکبار برگشت

آنم که به نرد عشقبازی ...

... هست از می ناز مست و مدهوش

یک بار به یاد کردن من

نگشاید اگرچه لعل خاموش ...

... زان زلف که از غمش گرفته

هر خسته چو موی رنج باریک

روزم چون شب شده است تیره ...

... هر عاشق با جهان جهان غم

باشد ز سحاب وصل بارش

طالع سرسبز و بخت خرم ...

... از عشق که عمریش نهفتم

زافسانه وصل یار صد بار

گشتم بیدار و باز خفتم ...

... راهی کو رفت من نرفتم

کز دیده غبار او نرفتم

گردد هر لحظه خاریم بیش ...

... گر کار بکشته ندارد

گو ابر بجز شرر نبارد

منعش مکنید از آتش عشق ...

... آنمایه بدیده خواهم از اشک

کز شوق علی الدوام بارد

بهر دو سه قطره خون کسی چند ...

... ماندست زکار پای جانم

این بار همین نه صدره افزون

گفتم اما نمی توانم ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۸

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۴ - تاریخ فوت محمد ربیع

 

... فرمان کردگار جهان را مطیع شد

بار حیات بست و ز قوتش فغان بلند

از جان دردناک شریف و وضیع شد ...

... چندانکه تنگ بود بجنت وسیع شد

کرد از جهان چو رحلت و در بارگاه قدس

از لطف حق مقیم مقام رفیع شد ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۷۹

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۷

 

... زین گلستان نچیده گلی شد برون دریغ

زین بوستان نخورده بری بست بار حیف

نخلش ز پا فتاد ز جور سپهر آه ...

مشتاق اصفهانی
 
۱۰۴۸۰

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » مستزاد » شمارهٔ ۴

 

... تو خواجه ی من منم کمین بنده تو

یک بار ز لطف

گر بنده خویش را نوازی چه شود ...

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۶۵۵