گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آمدی وصلت به جامم ریخت آب زندگی

رفتی و در ساغرم خون شد شراب زندگی

خالی از معنی بود این دفتر از هم گو بپاش

همچو اوراق خزان ما را کتاب زندگی

بود عافل از شهادت خضر در ظلمت شتافت

ورنه در سرچشمه تیغ است آب زندگی

اینقدرها چیست در رفتن شتاب زندگی

گر در آتش نیست لعل آفتاب زندگی

جز کدورت ناورد نوشیدن آب زندگی

کلفت درد است در جام سراب زندگی

گردم ایمن روزی از موج خطر کاید برون

کشتیم از قلزم پر انقلاب زندگی

ای اجل رحمی کزین بار گران یابم نجات

نیستم خضر آورم تا چند تاب زندگی

چون شرارم نقطه‌ای مشتاق می‌آید بچشم

بس که باشد نارسا مد شهاب زندگی