گنجور

 
مشتاق اصفهانی

هم اول کاش از کویت من افکار می‌رفتم

چو می‌رفتم زا جورت آخر و ناچار می‌رفتم

نیم مرغی که ارزم صحبت صیاد را ورنه

به پای خود به سوی دام از گلزار می‌رفتم

به کویت با کم از کس نیست آن مرغم که صدباره

ز گلشن رفته بودم گر ز جور خار می‌رفتم

ز غشقم در گمان افتاده‌اند ای کاش از کویت

دو روزی بهر خاطرجمعی اغیار می‌رفتم

سرآمد عمر من مشتاق در راهش که تا بودم

همین می‌آمدم زآن کو و دیگر بار می‌رفتم