گنجور

 
مشتاق اصفهانی

هم اول کاش از کویت من افکار می‌رفتم

چو می‌رفتم زا جورت آخر و ناچار می‌رفتم

نیم مرغی که ارزم صحبت صیاد را ورنه

به پای خود به سوی دام از گلزار می‌رفتم

به کویت با کم از کس نیست آن مرغم که صدباره

ز گلشن رفته بودم گر ز جور خار می‌رفتم

ز غشقم در گمان افتاده‌اند ای کاش از کویت

دو روزی بهر خاطرجمعی اغیار می‌رفتم

سرآمد عمر من مشتاق در راهش که تا بودم

همین می‌آمدم زآن کو و دیگر بار می‌رفتم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

خوش آن غیرت که بی‌خود جانب دلدار می‌رفتم

دمی کز خویش می‌رفتم به کوی یار می‌رفتم

خوش آن خلوت‌سرا کز اتحاد حسن و عشق آنجا

تو از می مست می‌گشتی و من از کار می‌رفتم

وداع با به راه او پر و بالست سالک را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه