گنجور

 
۱۰۰۶۱

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۴ - در بی‌وفایی زن و فرزند

 

... همان دختر به عقد خود درآورد

صباحی دید شه بر روی بستر

به خون آلوده سر تا پای دختر

تفحص کرد چون معلوم گردید

یکی برگ گل اندر بسترش دید

که از غلطیدن آن ماه منظر ...

... پدر همچون تو سرو نو رسیده

مگر اندر چه بستان پروریده

غذایت را به طفلی از چه داده ...

... از او بهتر نخواهی بود با من

ببستش بر سم توسن دو گیسوی

روان بنمود در هر شهر و هر کوی

بلی صامت وفای دهر اینست ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۲

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۶ - در زهد حضرت عیسی

 

یکی روز از سر عبرت به عالم

گذشتی حضرت عیسی بن مریم

پرستو کی بدید اندر زمانه ...

... همانا با حواریین چنین گفت

که این بسته زبان هم خانه دارد

تعلق سوی آب و دانه دارد ...

... بگفتندش ایا مهر جهان تاب

بنا را هیچکس ننهاده بر آب

ترا گر در حقیقت این خیال است ...

... به هر دم عالمی در وی غریق است

بنایی را که بنیادش بر آبست

خرابست و خرابست و خرابست

جهان صامت چه جای خانه باشد ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۳

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۹ - صحبت غنی در وقت فوت با ملک الموت

 

... مرتعش گردید از پا تا به سر

گفت بشتابید و بنمایید باز

در به روی وی به صد عجز و نیاز ...

... خواست کار و مال خود اندر حساب

برگشود از گنجهای بسته در

تا که بنماید حساب سیم و زر

چاکران می ریختند از بیش و کم ...

... اف به حال و مال و احوال جهان

کندی ای مال جهان بنیاد من

تا ببردی یاد حق از یاد من ...

... نزد عالم مفلس و بی اعتبار

کردگار بنده پرور از وداد

بر تو از مال جهان منت نهاد

تا ز استغنا شدی ای بی تمیز

نزد ابنای زمان یکسر عزیز

می نمودندی ز هر شهر و بلوک

پوزش تو همچو ابناء ملوک

در مجالس از جلال و شأن و قدر ...

... با چنین عزت چرا ای بی هنر

بستی از هنگامه محشر نظر

زین همه دولت چراغی پیش پیش ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۴

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۱۰ - حکایت ابراهیم ادهم با درویش

 

... ناگهان درویش دل وارسته ای

بر شکم سنگ قناعت بسته ای

رسته از کثرت به وحدت کرده خو ...

... درگهی را کز پی عزت مدام

خسروان بنهاده سر از احترام

با رباطش می دهی نسبت چرا ...

... پاسخ آوردند کز اجداد او

وز نیاکان نکو بنیاد او

دست بر دست از همه مانده به جای ...

... گر رباطش من بخوانم عیب نیست

ابن سخن را جای شک و ریب نیست

ای که هستی دایما در روزگار ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۵

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۱۱ - حکایت شخص مسافر

 

... سر به سر از حالت اهل جهان

جای چه در دار بنا می کند

ترک ره دین هدا می کند ...

... عجب کمندی شده در گردنت

بسته دو صد سد ز الوف و کرور

در ره تو لشگر فخر و غرور ...

... عاقبت خویش تماشا کنی

صامت اگر جانب خود بنگری

خود ز همه اهل هوس بدتری ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۶

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۱۲ - حکایت عابد با کور

 

... از پس یک عمر طاعت روزگار

با زنا بنمود عابد را دچار

هفت نوبت عابد ناپارسا ...

... چشم حق بینشان سوی حق وا شده

بسته چشم از خلق و نابینا شده

کرد عابد در بر ایشان وطن ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۷

صامت بروجردی » کتاب المناجات با قاضی الحاجات » شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین

 

... روی نیاز خویش به سوی خدا کنیم

ای خفتگان بستر راحت سحر رسید

خیزید تا گذر به خدا از رجا کنیم ...

... یک شب وفا به وعده قالوا بلی کنیم

شیطان نهاده بند اطاعت به پای ما

بهر رها نمودن خود دست و پا کنیم ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۸

صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱ - تاریخ مرحوم نوائی

 

... خراشد صورت دل چند از دستت به هر محفل

غریب و بومی و مجنون و عاقل بنده و مولا

بپاشد تا کی از جودت به دامان اشک از دیده

زن و مرد و بزرگ و کوچک و فرزانه و شیدا

نکرده نونهالی تا به بستان ریشه را محکم

تو زود از تیشه بیداد او را افکنی از پا ...

... نه با زاغ و زغن پری و چری بر در دلها

بنه این آشیان پست را بر جا و بیرون کن

سری از زیر پر از بهر سیر عالم بالا

طلسم تن شکست و بست رخت رحلت از عالم

به مهمانخانه درالسلامش گشت چون مأوا ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۶۹

صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین

 

... آدم به بی تابی عالم در افغان است

بن سعد کافر بسته چشم از راه بدنامی

بنهاده پا در راه کفر و رسم بدنامی

سیراب از آب فرات از کوفی و شامی ...

... از بهر فرمان عبیدالله بد آیین

بستند چشم از احترام عترت یاسین

با خویشتن یک دم نگفت از کوفی بی دین ...

... بی سر حسین تو در خاک غلتانست

بنگر ز سیلی گشته نیلی روی طفلانت

بر گیر از آل زنا داد یتیمانت ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۰

صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۸ - و برای او همچنین

 

... بردار سر خویش از بهر نظاره

دوران به سکینه بسته ره چاره

ریزد ز دو چشمم اشک چو ستاره ...

... در گوشه محنت جا داد مدامم

بستی ز چه رو چشم از دختر زارت

ای جان و تن من بادا به نثارت ...

... از جور سنان دل در سینه زند جوش

سیلی زندم شمر بنموده فراموش

کز آل رسولم وز نسل امامم ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۱

صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۱۷ - و برای او همچنین

 

... آخر کار پسر دختر خیرالانام

با پسر سعد لعین بسته به پیکار شد

چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا ...

... رو به رکاب پسر شیر خدا جنگ کن

چون که حسین بن علی بی کس و بی یار شد

چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا ...

... مادر خود را ببر فاطمه کن سر بلند

بر فرس همت خود زین سعادت ببند

وقت جدا ساختن یار ز اغیار شد ...

... حنجر خود را زوفا بردم خنجر نهاد

در ره سودای حسین بن علی سر نهاد

بر سر وی خسرو بی بار و مددکار شد ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۲

صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۲۳ - و برای او همچنین

 

... خندید گهی شمر به غمخواری زینب

بنشست چو شمر شقی آن کافر دوران

بر سینه بی کینه سلطان شهیدان

می گفت که ای شمر مبر با لب عطشان

سر از تنم آخر بنگر زاری زینب

بردند چو از رخ سپه شام نقابش

بستند چو بر گردن و بازوی طنابش

می کرد ز غم روی تضرع سوی بابش ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۳

صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۳ - در تنبیه و گریز به مصیبت حضرت عباس(ع)

 

دلا نبود ثباتی پایه این چرخ کیهان را

چو خوش بگرفته سخت این بنای سست بنیان را

از این سوادی بی سود جهان صرف نظر بنما

کز این سودا در آخر کس ندیده غیر خسران را ...

... که گرگ مرگ کرده بهر جانت تیز دندان را

دمی از روی عبرت سوی قبرستان نظر بنما

ببین در خاک ذلت پیکر پاک عزیزان را ...

... قد سرو جوانان ماه روی نوعروسان را

تو را بس دردها باشد چرا بنشسته غافل

برای چاره دردت مهیا ساز درمان را ...

... که شست از دست دست و داد در راه خدا جان را

ابوالفضل که باشد در لقب ماه بنی هاشم

که نورش کرده روشن شمع بزم آل عمران را ...

... ز فرط رتبه و جاه و جلال و عز و زیب و فر

به کمتر پایه قدرش خود بنشاند کیوان را

کند سطح زمین را تنگ از بس دست و سر ریزد ...

... علمداری و سقایی و سرداری طفلان را

چو دید از چار سو بر شاهدین بستند و بگشودند

ره آب و در کفر و نفاق و بغی و عدوان را ...

... به آه دل بود حرف نصیحت مشت و سند آن را

زبان از پبند بست و همچو شیران پور شیر حق

کشید از قهر تیغ آبدار شعله افشان را ...

... که ناگه از کمانگاه قدرتیری ز کین آمد

قضا بر مشک بنشانید تا پر تیر پران را

چو آبش ریخت افتاد و ندا زد سوی شاهدین ...

... در این هنگام رفتن بر سر این کشته راهت

بنه پایی که تا سازم نثار مقدمت جان را

مبر در خیمه ام تا جان بود برجسم بیتابم ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۴

صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۴ - ورود اسرا در شام خراب

 

... یکی به عیش که آل علی قتیل شدند

یکی بنوش که ما را زمانه گشت به کام

لباس نو همه بر تن ز اطلس دیبا

به کف خضاب چو کف الخضیب بسته تما

ز یک طرف سر بی چادر حریم رسول ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۵

صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۸ - در شکایت زمانه و استغاثه به امام عصر(عج)

 

... یا ز تیغ شمر و آن خشکیده کام و حنجرش

یا ز خولی برسنان بنموده راس اطهرش

عرصه ایجاد بیت الحزنی از احزان تست ...

... کرده جا بر سینه بی کینه سلطان دین

به افغان شد نزد ابن سعد کای کافر ببین

کام عطشان زاده زهرا به زیر تیغ کین ...

... سر برید از پیکرشک شمر لعین نابکار

نوح سان بنما شهاد در کشتی ماتم قرار

بحر نیکان یک نیمی از دیده گریان توست ...

... کای پدر این زمین از جور اعدا وااسف

بین حریم بیی کست بهر اسیری بسته صف

این زان موپریشان عترت ویلان توست

در بقیع بنمود رو آنگاه به چشم اشکبار

کرد با مادر خطاب از سوز قلب داغدار ...

... زاده شیر خدا ای شهریار ذوالحسب

از ستم بستند در زنجیر با رنج و تعب

حضرت زین العبا را با تن پرتاب و تب ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۶

صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۱۲ - از اشعار مشهور صامت که جدیداً بدست آمده است(در رانده شدن ابلیس از درگاه حضرت احدیت و نزول جبرئیل در گودال قتلگاه)

 

... سه مطلب کن از بهر من اختیار

نخست آنکه پاداش این بندگی

به جاوید خواهم ز تو زندگی

دوم آنکه راهم دهی رایگان

تو در عضو عضو همه بندگان

سوم مطلبم ای خدای غفور ...

... از آن روز رو کرد آن بدگمان

به عالم به گمراهی بندگان

سوم مطلبش شد عیان برملا ...

... که از سوز تب العطش می کند

به بستر فتاده است و غش می کند

چو گردد دم دیگر ای جبرییل ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۷۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۴ - در منقبت شاه ولایت امیرالمومنین علی (ع)

 

... که باشد پرستنده اش هر چه هست

گزین داور شهربند وجود

که بر درگهش قدسیان را سجود ...

... همین بس خدای جهان را سپاس

که او را علی بنده ی حق شناس

همین بس رسول خدا را درود ...

... به زور یداللهی آن حقپرست

قوی دست پتیاره عفریت بست

و دیگر به فرخنده مهر اندرا ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۰۷۸

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۶ - در شرح خواب دیدن مرحوم ناظم و سبب نظم این کتاب مستطاب

 

... شدم از سم رخش غم پایمال

گرفتار و پا بست اهل و عیال

به دهر از درم بود دستم تهی ...

... در آنجا جوانان فرخ جمال

همه گلبنان ریاض وصال

ابر صدر آن بزم مینو فضای ...

... دران بزم رفتم غمین و ملول

مرا از در مهر بنواختند

فروتر در آن بزم بشناختند ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۰۷۹

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۱۰ - در شرح حال خویش و ستایش امام عصر اروا حنا فداه

 

... ندیده رخش تیرگی از دروغ

درخشنده این اختر تابناک

شد از یاری چارده نورپاک ...

... گر این جانفزا نامه نغز و نکوست

ازو خیزد این گفته سر تا به بن

کی ام من کز اینسان سرایم سخن

یکی ناتوان بنده ام تیره روز

تهی مغز از دانش دلفروز ...

... نتابیده خورشید بر من به مهر

گرفتار و پا بند مشتی عیال

زنی ناتوان کودکان خردسال

به روزی آنان فرو مانده سخت

نه نان و نه پوشش نه بستر نه رخت

نه گنج و زر و مال و نه خواسته

نه بنگه نه اسبابی آراسته

بجز لطف حقم به هر صبح و شام ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۰۸۰

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان اول » بخش ۲۱ - مامورشدن امام بار دیگربه سفر عراق در روضه جدش به عالم واقعه

 

... نه جز سوز تو در دل و دیده تافت

خدایا به این تربت تابناک

به آن شه که خفت اندرین جای پاک ...

... سروشان خروشان به گردش ورا

رده بر رده بسته پر در پرا

بیامد به بالین آن شه فراز ...

... به فرخ نیا برد آن شه نماز

درپوزش و لابه بنمود باز

که ای تاجور جد فرخنده فر ...

... غریوان سوی خانه شد با شتاب

چو بنشست لختی همی خواند پیش

همی پرده گی ها و خویشان خویش ...

الهامی کرمانشاهی
 
 
۱
۵۰۲
۵۰۳
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۵۵۱