گنجور

 
صامت بروجردی

جهانا می‌جهانی رخش کین تا کی در این بِیْدا

عجب بیدادها بینم در این بِیْدا ز تو پیدا

کنی تا کی به یک کاسه دهی تا کی به یک کیسه

عسل با زهر حنظل با طبرزد خار با خرما

خراشد صورت دل چند از دستت به هر محفل

غریب و بومی و مجنون و عاقل بنده و مولا

بپاشد تا کی از جودت به دامان اشک از دیده

زن و مرد و بزرگ و کوچک و فرزانه و شیدا

نکرده نونهالی تا به بستان ریشه را محکم

تو زود از تیشه بیداد او را افکنی از پا

نرسته نوگلی خندان هنوز از گلشن کیهان

که چون ترکان یغمایی تو او را می‌کنی بغما

نبینم دودمانی را نگشته تیره از دودت

نه در مشرق نه در مرغب نه جابُلقا نه جابُلسا

قدم اندر قدم باشد نهان اندر کف خاکت

چو گوهرهای پرقیمت چو لؤلؤهای بس لالا

به دستان اجل مهر خموشی می‌نهی بر لب

همه دستان سرا شیرین ادا مرغان خوش آوا

قصب پیراهنان و پرنیان پوشان بسا کز تو

دل صد چاک زیر خاکشان شد منزل و مأوا

همه با سینهٔ سیمین همه با چهره رنگین

همه با طلعت نیکو همه با صورت زیبا

چه دانایان معنی سنج و حکمت پیشه و بخرد

چه زیرک مردمان معرفت پروردهٔ دانا

چو طبی و ریاضی دیدگان ملت عالم

چو صرف و نحو و منطق خواندگان مدرس دنیا

همه طی گشت طومار حساب عمرشان در هم

همه افتاده نخلِ نوبرِ امیدشان از پا

همه مخمور از صهبای «کل من علیها فان»

همه مست شراب «یوم تجزون بما تسعی»

همه شیر اوژن و نَبْود به جنگ مورشان طاقت

همه پیل افکن و نبْود به دفع مارشان یارا

به زیر خاک غم اعصاب ایشان منفصل یکسر

ز شمشیر اجل اوداج یک یک منفصل یکجا

فکندی چون نوائی از نوا مرغ حقش الحانی

که چون سوسن در آن گلزار بُد با دَه زبان گویا

ز شمع الفت او بود شمع جمع ما روشن

به شوق صحبت او بود چشم ذوق ما بینا

به مجد و نجد و فضل و بذل و حلم و جاه و فر

به توفیق و به ایمان و به زهد و طاعت و تقوی

نیارد دیده در دوران برایش دیگری همسر

نشاید جست در کیهان برایش دیگری همتا

همه دیوان او رنگین به وصف دوحه یاسین

همه اشعار او شیرین به مدح دوده طاها

ندیده باغبانِ نظم چون وی نوگلی خوشبو

نیابد گلستان نثر چون او بلبلی شیدا

چو آمد وقت تا بدرود سازد دار فانی را

چمد زین وادی محنت به عشرتخانه عقبی

صلای هاتف غیبی رسید او را به گوش جان

که ای طاوس باغ جنت ای مرغ جنان پیما

تو باید نغمه سنج اندر گلستان جنان باشی

نه با زاغ و زغن پری و چری بر در دلها

بنه این آشیان پست را بر جا و بیرون کن

سری از زیر پر از بهر سیر عالم بالا

طلسم تن شکست و بست رخت رحلت از عالم

به مهمانخانه درالسلامش گشت چون مأوا

رقم زد خامه (صامت) به تاریخ وفات او

نوایی در بهشت و جای او در سایه طوبی