گنجور

 
۹۸۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد

 

... به هر دردی رخت در مان مادر

چرا موبد نیاوردت بدین بار

چه بد دیدی ازین دیو ستمگار ...

... مگر گفته ست با تو هوشیاری

که گر دزدی کنی در دزد باری

مگر چون من بدان در سخت شادی ...

... به باغ جاودانی در بکشتی

چرا برکندی آن سرو سمن بار

چو برکندی چرا کردی نگونسار ...

... به جای آب زین پس خون نماید

شود امسال خونین جویبارت

بلا روید ز کوه و مرغزارت ...

... نیارامد شه تو تا به شاهی

ببارد زی تو طوفان تباهی

کمر بندد به خون ویس دلبر ...

... دو دست ویس با تو یار بودی

همیشه چون تو گوهر بار بودی

به حق آنکه او بود ابر رادی

بجای برق خنده ش بود و شادی

به شهر دشمنش بر بار طوفان

به سیل اندر جهنده برق رخشان ...

... به خاک اندر بمالم هر دو رخسار

خدایا تو حکیم و بردباری

که بر موبد همی آتش نباری

جهان دادی به دست این ستمگر ...

... گرفته باز رادی کبگ شادی

دگر باره برآمد روزگاری

که جز رامش نکردند ایچ کاری ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ

 

... کلید در ترا دادم به زنهار

یکی این بار زنهارم نگه دار

تو خود دانی که در زنهارداری

نه بس فرخ بود زنهارخواری

بدین بارت بخواهم آزمودن

اگر نیکی کنی نیکی نمودن ...

... چو رامین یک زمان نالید بر دل

ز دیده سیل خون بارید بر گل

میان سوسن و شمشاد و نسرین

ز ناگه بر ربودش خواب نوشین

به خواب اندر شد آن بارنده نرگس

که با او بود ابر تند مفلس ...

... دلی بسته چو در بر وی ببستند

تنی خسته دگر باره بخستند

نگارم تا دو زلفش برشکسته ست ...

... قصب چادرش را در گوشه ای بست

درو زد دست و از باره فرو جست

گرفتش دامن اندر خشت پاره ...

... ز بوی ویس رامین گشت بیدار

به بالین دید سروی یاسمین بار

بجست از جای و اندر بر گرفتش ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ

 

... همه شب با دل او را بود پیگار

که تا کی زین فرومایه کشم بار

همی تا در جهان یک تن بماند ...

... مگر بر شاخ مرغان نواگر

دگر باره درختان را بجستند

میان هر درختی بنگرستند ...

... تو درد خویش را دارو بریزی

بریده سر دگر باره نروید

ازیرا هیچ دانا خون نجوید ...

... پشیمان گردی و سودی ندارد

بسی خون مر ترا از دیده بارد

یکی بار آزمودی زو جدایی

نپندارم که دیگر آزمایی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن به‌گوى رامین را

 

... تنی را چند باشد سازگاری

دلی را چند باشد بردباری

جهان را زشت کاری بیش از آنست

که ما را کوشش و صبر و توان است

قضا بر هر کسی بارید باران

ولیکن بر دلم بارید طوفان

نه بر من بگذرد هرگز یکی روز ...

... پس آنگه کرد با او یک به یک یاد

که دیگر باره ایشان را چه افتاد

چه خواری کرد با من شاه شاهان ...

... به هر دردی شکیبم جز به خواری

مجو از من به خواری بردباری

چو حال خود به به گو گفت رامین ...

... تو تخم عاشقی در دل بکشتی

که بار آید ترا حور بهشتی

ندانستی کزو تا بار یابی

بسی رنج و بسی آزار یابی ...

... تو در دل کن که بینی رنج و خواری

کنی ناکام صبر و بردباری

تنت باشد همیشه جای آزار ...

... ترا با خانه ناگه دررباید

تو صد باره به دام اندر نشستی

چو بختت یار بود از دام جستی ...

... چه دیوست این که بر جانت فسون کرد

ترا یکبارگی چونین زبون کرد

تو اندر خدمت وارونه دیوی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را

 

... گران تر حکمت از کوه دماوند

دل تو پیشه کرده بردباری

کف تو پیشه کرده در باری

ترا داده ست یزدان هرچه باید ...

... ز بس کامد به گوش من ملامت

شدم یکباره در گیتی علامت

دری در جان تاریکم گشادند ...

... ازین پس تو مرایی من ترایم

دلت خشنود کن یک بار دیگر

کزین پس با تو باشم همچو شکر ...

... که بشنید آنکه زو هرگز بنشنید

دگر باره نوازشها نمودش

به نیکو و ستایش بر فزودش ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس

 

چو خواهد بود روز برف و باران

پدید آید نشان از بامدادان ...

... به هنگام آمد این بیغاره سرد

که باری زو دلم را سردتر کرد

چو من زو دل همی خواهم بریدن ...

... گه از درد جدایی هر دو گریان

سمنبر ویس کرده دیده خونبار

رخان همرنگ خون آلوده دینار ...

... جهان بر حال او دلسوز گشته

یکی چشم و هزار ابر گهربار

یکی جان و هزاران گونه تیمار ...

... بجز مهر و وفا از من چه دیدی

که یکباره دل از مهرم بریدی

اگر مهر نوت گشته ست پیدا ...

... نتابد مهر بر من جز به خواری

نبارد ابر بر من جز به زاری

ز بس بیغاره کز مردم شنیدم ...

... پس آنگه یکدگر را بوسه دادند

هزاران بار رخ بر رخ نهادند

دو چشم خویش خونین رود کردند ...

... چو ابر تیره شد گرد سواران

که او را اشک رامین بود باران

اگر چه بود آزرده ز دلبر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى

 

... نگاری بود بنگاریده دادار

بت آرایش نگاریده دگر بار

تنش دیبا و درپوشیده دیبا ...

... ز بس گوهر چو کانی پر ز گوهر

همی باریدش از مر غول عنبر

چنان کز نقش جامه در و گوهر ...

... شنید از هر که در گیتی ملامت

دگر باره به نرمی گفت با ماه

سخنهایی که برد او را دل از راه ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل

 

... عقیقین بود سنگ کوهساران

چو نوشین بود آب جویباران

ز بس بر راغ دیدند لهد بازی ...

... ز بس می ریختن در کوهساران

ز می سیل آمد اندر جویباران

بخار بوی خوش چون ابر بسته ...

... کدامین گل چو او بر مه شکفته ست

به دی ماهان تو گل بر بار داری

نکوتر آنکه گل بی خار داری ...

... به شادی بر دز گوراب رفتند

دگر باره فراز آمد بت آرای

نگارید آن سمن بر را سراپای ...

... رخش را چون شکفته گلستان دید

چو ابری دید زلف مشکبارش

به ابر اندر ستاره گوشوار ش ...

... به گردن برش مروارید چندان

چو بر سوسن چکیده قطر باران

لبش خندان چو یاقوت سخنگوی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن

 

... به تاری شب به مرو آید ز گوراب

ز باران تر بفسرده برو آب

تنش همچون تن من سست و لرزان ...

... چو بسپردم من اندر تشنگی جان

مبادا در جهان یک قطره باران

هر آنگاهی که گیتی گشت بی من ...

... بگریم زار بر نالان دل خویش

ببارم خون دیده بر دل ریش

الا ای عاشقان مهرپرور ...

... زن نو با دلارام کهن دار

که هر تخمی ترا کامی دهد بار

همی گفت این سخنها ویس بت روی ...

... تو گفتی چشم بود ابر نوروز

همی بارید بر راغ دل افروز

دل دایه بر آن بت روی سوزان ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۸ - رفتن دایه به گوراب نزد رامین

 

... ز من بردی چو مستی هوش و فرهنگ

دگربار آمدی چون غول ناگاه

که تا سازی مرا در راه گمراه

نبیند نیز باد تو غبارم

نگیرد بیش دست تو مهارم ...

... همی گویم دریغا زندگانی

دریغا کم جوانی بار بربست

نماند از وی مرا جز باد در دست ...

... چو هر سالی بهار آید به گلزار

بهار من نیاید جز یکی بار

شد آن هنگام و آن روز جوانی ...

... که دشمن گشت وی را دوست ناگاه

وفا کشت و جفا آورد بارش

بدی کرد ارچه نیکی کرد یارش ...

... جواب آورده بران تر ز خنجر

سیاه ابر آمد و بارید باران

نه باران بلکه زهر آلوده پیکان

درخش آمد ز دوری بر دل ویس ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین

 

... مرا رامین به نادانی بسی خست

کنون پشت مرا یکباره بشکست

بسی شاخ از درخت من بیفگند ...

... کنون صبرم بود آزار دوری

بدین بار او به جان من نه آن کرد

که با آن خود شکیبایی توان کرد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

 

... ز شاخی خشک گشته هامواره

به شاخی بار او ماه و ستاره

ز کانی کنده و بی بر بمانده ...

... گمان بردم که شاخ شکری تو

بکارم تا شکر بار آوری تو

بکشتم پس بپروردم به تیمار

چو بررستی کبست آوردیم بار

چو یاد آرم از آن رنجی که بردم ...

... مرا مانند خر در گل فگندی

و گرچه چشم من خونبار کردی

کنارم رود جیحون بار کردی

دلم ناید به یزدانت سپردن ...

... کنون ده در بخواهم گفت نامه

به گفتاری که خون بارد ز خامه

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۱ - نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى

 

... چنانم از نزاری کم نبینند

به طنازی همی گویند هر بار

مگر بیمار ما رفته ست به شکار ...

... کنون آبش ده از جوی وفایت

ببین روی مرا یک بار دیگر

نگر تا در جهان دیدی چنین زر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۲ - نامهء دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دیدن

 

... نخفتم تا ز تو ببریدم اکنون

ز بس کز دیدگان بارم همی خون

نگر تا چند کرده ست این زمانه ...

... نماند در وفایم رنج بی بر

مرا از ناگهان بار آورد یار

زداید از دلم اندوه و تیمار

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

... نبیند نیز گوهر در بر خویش

چو او گوهر نگیرد بار دیگر

سزد گر من نگیرم یار دیگر ...

... که نشکیبد صدف هرگز ز دریا

تو سرو جویباری چشم من جوی

چمنگه بر کنار جوی من جوی ...

... که پایم نیز باید اندران بست

وفا کشتم چه سود آورد بارم

کزین پس رنج بینم نیز کارم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل

 

... به امید آن همه تیمار بیند

که تا روزی برو گل بار بیند

نبینی آنکه دارد بلبلی را ...

... نه روزی رنج او انجام گیرد

همیشه سنگ و آهن بار دارد

همیشه کوه کندن کار دارد ...

... به چه ماند بر اشجار خزانی

برهنه گشته و بی بار مانده

گل و برگش برفته خار مانده ...

... که باز آید ز مهرش نوبهاری

وفا باشد خجسته برگ و بارش

گل صد برگ باشد خشک خارش ...

... منم چون شاخ تشنه در بهاران

توی همچون هوا با ابر باران

منم درویش با رنج و بلا جفت ...

... مرا گویند زو امید بردار

که نومیدی امیدت ناورد بار

همی گویم به پاسخ تا به جاوید ...

... بدین امید جان من بمانده ست

نسوزد جان من یکباره در تاب

که امیدت زند گه گه برو آب ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست

 

... همه کس را همی خوشی نمایی

مرا باری چرا گشی فزایی

تو با صد گنج پیروزی و نازی ...

... ولیکن گرچه روی تو بهارست

همیشه بر رخانت گل به بار است

بهار نیکوی بر کس نماند ...

... مرا گویند مگری کز گرستن

چو مویی شد به باریکی ترا تن

کسی گرید چنین کز مهر و خویش ...

... حسودا تو مگر آگه نداری

که در باران بود امیدواری

بهار آید چو بارد ابر بسیار

مگر باز آمد از باران من یار

بهار آمد کنم بر وی گل افشان ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۶ - نامهٔ ششم اندر نواختن و خواندن دوست

 

... چه گفتی یا چه فرمایی نگفتی

دلم بردی و خود باره براندی

مرا در شهر بیگانه بماندی ...

... مگر آسان بریدی راه دشوار

کجا از مهر من بودی سبکبار

تو در دریای هجرم غرقه بودی ...

... نهال دوستی ببریدی از جای

چو ببریدی دگر باره فروکار

که پیوسته نکوتر آورد بار

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۹۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن

 

... همی گویم خدایا کردگارا

بزرگا کامگارا بردبارا

تو یار بی دلان و بی کسانی ...

... یکی زین غم که من دارم برو نه

که باشد بار او از هر کهی مه

به فضل خویش وی را زی من آور ...

... فزون از ریگ کهسار و بیابان

فزون از قطره دریا و باران

فزون از رستنی بر کوه و صحرا ...

... مرا از ماه رویت روشنایی

هزاران بار چونین باد چونین

دعا از من ز بخت نیک آمین

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۱ - تمام شدن ده نامه و فرستادن ویس آذین را به رامین

 

... فرامش کردی آن سوگند و زنهار

که خوردی با من و کردی دو صد بار

چه آن سوگند و چه باد گذاری ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۶۵۵