دلی پر آتش و جانی پر از دود
تنی چون موی و رخساری زر اندود
برم هر شب سحرگه پیش دادار
بمالم پیش او بر خاک رخسار
خروش من بدرد پشت ایوان
فغان من ببندد راه کیوان
چنان گریم که گرید ابر آذار
چنان نالم که نالد کبگ کهسار
چنان جوشم که جوشد بحر از باد
چنان لرزم که لرزد سرو و شمشاد
به اشک از شب فروشویم سیاهی
بیاغارم زمین تا پشت ماهی
چنان از حسرت دل برکشم آه
کجا ره گم کند بر آسمان ماه
ز بس کز دل کشم آه جهان سوز
به خاور برنیارد آمدن روز
ز بس کز جان برآرم دود اندوه
ببندد ابر تیره کوه تا کوه
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پر آب و روی زرد و پر گرد
همی گویم خدایا کردگارا
بزرگا کامگارا بردبارا
تو یار بی دلان و بی کسانی
همیشه چارهٔ بیچارگانی
نیارم گفت راز خویش با کس
مگر با تو که یار من توی بس
همی دانی که چون خسته روانم
همی دانی که چون بسته زبانم
زبانم با تو گوید هرچه گوید
روانم از تو جوید هرچه جوید
تو ده جان مرا زین غم رهایی
تو بردار از دلم بند جدایی
دل آن سنگدل را نرم گردان
به تاب مهربانی گرم گردان
به یاد آور دلش را مهر دیرین
پس آنگه در دلش کن مهر شیرین
یکی زین غم که من دارم برو نه
که باشد بار او از هر کهی مه
به فضل خویش وی را زی من آور
و یا زی در مرا نزدیک او بر
گشاده کن به ما بر راه دیدار
کجا خود بسته گردد راه تیمار
همی تا باز بینم روی آن ماه
نگه دارش ز چشم و دست بدخواه
بجز مهر منش تیمار منمای
بجز عشق منش آزار مفزای
وگر رویش نخواهم دید ازین پس
مرا بی روی او جان و جهان بس
هم اکنون جان من بستان بدو ده
که من بی جان و آن بت با دو جان به
نگارا چند نالم چند گویم
به زاری چند گریم چند مویم
نگویم بیش ازین در نامه گفتار
وگرچه هست صد چندین سزاوار
نباشد گفته بر گوینده تاوان
چو باشد اندک و سودش فراوان
بگفتم هر چه دیدم از جفایت
ازین پس خود تو میدان با خدایت
اگر کردار تو با کوه گویم
بموید سنگ او چون من بمویم
ببخشاید مرا سنگ و دلت نه
به گاه مردمی سنگ از دلت به
مرا چون سنگ بودی این دل مست
دلت پولاد گشت و سنگ بشکست
درود از من بدان شمشاد آزاد
که دارد در میان پوشیده پولاد
درود از من بدان یاقوت سفته
که دارد سی گهر در وی نهفته
درود از من بدان عیار نرگس
که دارد مر مرا از خواب مفلس
درود از من بدان ماه دو هفته
که دارد ماه بخت من گرفته
درود از من بدان باغ شکفته
که دارد خانهٔ صبرم کشفته
درود از من بدان شاخ صنوبر
که دارد شاخ بختم خشک و بی بر
درود از من بدان گلبرگ خندان
که دارد مر مرا همواره گریان
درود از من بدان خود روی لاله
که دارد چشمم آگنده به ژاله
درود از من بدان دو رسته گوهر
درود از من بدان دو خوشه عنبر
درود از من بدان عیار سرکش
که دارد مرمرا در خواب ناخوش
درود از من بدان دیبای رنگین
درود از من بدان مهتاب و پروین
درود از من بدان سرو گل اندام
که دارد مر مرا دل خسته مادام
درود از من بدان زلفین عطار
که زو مر مشک را بشکست بازار
درود از من بدان چشم فسونگر
که دارد مر مرا بی خواب و بی خور
درود از من بدان رخسار مهوش
که دارد جانم از محنت بر آتش
درود از من بدان ماه دو هفته
که دارد مر مرا بیهوش و تفته
درود از من بدان مشهور آفاق
که دارد مر مرا از کام دل طاق
درود از من بدان گلروی خوشبوی
که دارد سال و ماهم در تگ و پوی
درود از من بدان زلف رسن باز
که دارد مر مرا مشهور شیراز
درود از من بدان ناز و عتابش
که آبم برد زنخدان خوشابش
درود از من بدان آیین و آن فر
که دارد رویم از تیمار چون زر
درود از من بدان گنج نکویی
که دارد پیشه با من کینه جویی
درود از من بدان خورشید تابان
که دارد حسن بر خورشید گیهان
درود از من بدان روی چو گلبرگ
که از شرم رخش ریزد ز گل برگ
درود از من بدان سرو سمنروی
که ندهد همچو بوی او سمن بوی
درود از من بدان پیروزگر شاه
درود از من بدان بیدادگر ماه
درود از من بدان تاج سواران
درود از من بدان رشک بهاران
درود از من بدان جان جهانم
درود از من بدان جفت جوانم
درود از من بدان ماه سمنبوی
درود از من بدان یار جفا جوی
درود از من بدان کاورا درودست
مرا بی او دو دیده چون دو رودست
درود از من فزون از هر شماری
درود از من فزون از هر بهاری
فزون از ریگ کهسار و بیابان
فزون از قطرهٔ دریا و باران
فزون از رستنی بر کوه و صحرا
فزون از جانور بر خشک و دریا
فزون از روزگار هردو دوران
فزون از اختران چرخ گردان
فزون از گونه گونه تخم عالم
فزون از نر و ماده نسل آدم
فزون از پر مرغ و موی حیوان
فزون از حرف دفترهای دیوان
فزون از فکرت و اندیشهٔ ما
فزون از وهم و کیش و پیشهٔ ما
ترا از من درود جاودانی
مرا از تو وفا و مهربانی
ترا از من درود آشنایی
مرا از ماه رویت روشنایی
هزاران بار چونین باد چونین
دعا از من ز بخت نیک آمین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با قلبی پر از درد و آتش از معشوق خود یاد میکند. او احساسات عمیق خود را بیان میکند و نالههای بیپایانش را به مردی خدا (دادار) عرضه میدارد. شاعر از غم و زاری ناشی از جدایی و دلتنگی مینالد و از خدا میخواهد که او را از این اندوه رهایی بخشد. او به معشوق خود اشاره میکند و میگوید که تنها امیدش به اوست و میخواهد که عشق و محبت بین آنها برقرار شود. شاعر در انتها، با نگاهی به زیباییها و صفات محبوبش، آرزو میکند که همیشه در کنار او باشد و از خدا طلب کمک میکند تا این وصال برقرار شود. احساسات عاشقانه و غمناک شاعر در شعری پر احساس و زیبا به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: دلش پر از آتش و جانش پر از دود است، اما بدنی مثل مو و صورتی طلایی دارد.
هوش مصنوعی: هر شب صبح زود به حضور خداوند میروم و بر خاک پای او به زمین میافتم و احترام میگذارم.
هوش مصنوعی: صدای ناله و فریاد من در پشت ایوان، گویای دردی است که راهی به سوی آسمان ندارد.
هوش مصنوعی: چنان اشکی میریزم که ابرهای بارانزده میریزند و چنان ناله میکنم که کبکهای کوهسار ناله میزنند.
هوش مصنوعی: من آنقدر پرشور و هیجانم که دریا از وزش باد به تلاطم درمیآید و به همان اندازه میلرزم که درختان سرو و شمشاد به لرزه درمیآیند.
هوش مصنوعی: با اشکهای خود شب را پاک میکنم و سیاهی را از زمین دور میکنم تا نور ماه برگردد.
هوش مصنوعی: من به قدری از حسرت دل آه میکشم که شاید باعث شود ماه در آسمان گم شود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از دل من آهی برمیخیزد که جهان را میسوزاند، روز به سوی شرق نمیتواند طلوع کند.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که به دل دارم، آنقدر اشک میریزم که ابرهای تیره بر فراز کوهها جمع میشوند.
هوش مصنوعی: در حالتی از حقارت و بیچارگی، با دردی عمیق، چشمانم پر از اشک و صورتم زرد و غمگین است.
هوش مصنوعی: ای خدا، ای پرورشدهنده بزرگ و ای کسی که به ما آرامش و موفقیت عطا میکنی، به من مدد فرما.
هوش مصنوعی: تو همواره یار کسانی هستی که دل و همراهی ندارند و همیشه راه نجاتی برای بیچارگان میجویی.
هوش مصنوعی: نمیتوانم راز خود را با کسی درمیان بگذارم جز تو که تو تنها همدم من هستی.
هوش مصنوعی: میدانی که حال و روزم چگونه است؟ میدانی که وقتی زبانم بسته است، چه احساسی دارم؟
هوش مصنوعی: زبانم هر چه بگوید از تو میگوید، و جانم هر چه بخواهد از تو طلب میکند.
هوش مصنوعی: ای معشوق، جان من را از این غم نجات بده، و از دلم آزاد کن که دیگر جدایی را تحمل نمیکنم.
هوش مصنوعی: دل سنگی و بیرحم او را با محبت و مهربانی نرم کن و به حالتی گرم و دوستانه درآور.
هوش مصنوعی: به یاد بیاور محبت قدیمی او را و سپس در دلش محبت تازهای بکار.
هوش مصنوعی: کس دیگری نمیتواند غمهایی که من دارم را تحمل کند، زیرا بار این غم از هر درد و رنجی سنگینتر است.
هوش مصنوعی: به لطف خودت او را به من نزدیک کن یا مرا به او نزدیک کن.
هوش مصنوعی: به ما اجازه بده تا به دیدار تو بیاییم، زیرا نمیخواهیم راهی که به درد و رنج میانجامد بسته شود.
هوش مصنوعی: من تا دوباره چهره آن ماه را ببینم، او را از چشم و دست بدخواهان حفظ میکنم.
هوش مصنوعی: جز به محبت من توجهی نکن و جز با عشق من به من آزار نرسان.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم او را ببینم، دیگر برای من جان و دنیا هیچ ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: همین حالا جانم را از من بگیر و به او بده، زیرا من بدون جانم و آن معشوق دو جان دارد.
هوش مصنوعی: ای دلنواز، چند بار به فراق تو ناله بزنم، چند بار به حالت زاری کنم، چند بار اشک بریزم و غمگین شوم؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم بیشتر از این در نوشتهام صحبت کنم، هرچند که موضوعات زیادی برای گفتن وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر سخنی که گفته میشود، هزینهای نداشته باشد و سود آن زیاد باشد، نباید انتظار عواقب یا پیامدهای منفی از آن داشت.
هوش مصنوعی: گفتم هر چیزی که از ناملایمتهای تو دیدم، از این به بعد خودت و خدایت باید با آن روبهرو شوید.
هوش مصنوعی: اگر من از کارهای تو با کوه صحبت کنم، سنگ آن کوه هم از من نسبت به تو نرمتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: مرا ببخشید، من در موقعیتهای دشوار میشوم سنگدل، اما داخل دلم احساسات انسانی دارم.
هوش مصنوعی: دل من زمانی مانند سنگ بود و به خاطر عشق تو، حالا تبدیل به پولاد شده است و آن سنگ محکم را شکسته است.
هوش مصنوعی: سلام من به آن شمشاد آزاد که در میانهاش به طور پنهانی فولاد وجود دارد.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن یاقوتی که درونش شش گوهر پنهان است.
هوش مصنوعی: سلام و درود به تو، ای گل نرگس، که زیباییات مرا از خواب و بیحالی بیدار کرده است.
هوش مصنوعی: سلام به آن ماه زیبایی که دو هفته دارد و در این مدت، بخت من در تنهایی و اندوه به سر میبرد.
هوش مصنوعی: سلام به آن باغ زیبا و پر از گل که در آن، قلب من به آرامش و صبر رسیده است.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن درخت صنوبر که مانند من، بیثمر و خشک است.
هوش مصنوعی: سلام به آن گلبرگ شادی که همیشه مرا غمگین و گریان میکند.
هوش مصنوعی: سلامی به تو ای گل لاله که چشمانم پر از اشک است.
هوش مصنوعی: سلام و درود به تو، ای دو دسته از گوهر و ای دو خوشه عطری که مانند عنبر هستند.
هوش مصنوعی: سلام به تو ای شخص با استعداد و سرکش که من را در خواب ناخوشی رها کردهای.
هوش مصنوعی: سلامی از من به تو که همچون دیبا و پارچهای رنگین هستی، سلامی از من به تو که مانند مهتاب و ستارههای پروین زیبا و درخشان هستی.
هوش مصنوعی: سلامی به آن دختر زیبا و خوش اندام که همیشه دلم برای او تنگ است.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن زلفهای عطار که به خاطر آن، بازار عطر و مشک رونق یافته است.
هوش مصنوعی: سلامی بر تو ای چشم جادویی که مرا به خواب و خوراک نمیگذارد.
هوش مصنوعی: سلامی از من به چهره دلربایت که جانم به خاطر اندوه بر آتش است.
هوش مصنوعی: سلام من بر آن ماهی که در دو هفته گذشته مرا به حالت بیهوشی و سرخوشی انداخته است.
هوش مصنوعی: سلام و درود من به آن کسی که در دنیا به خوبی شناخته شده است و به خاطر او من به تمامی خواستههایم رسیدهام.
هوش مصنوعی: سلام و درود من بر تو ای زیبای خوشبو که سال و ماه من با تو پر از حرکت و شادابی است.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن زلفی که مانند ریسمان باز شده است و به خاطر آن، من در شیراز معروف هستم.
هوش مصنوعی: سلامی از جانب من به ناز و نوع رفتار او، که زیبایی لبانش مرا بسیار تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن کسی که به خوبی و زیبایی شناخته میشود و مانند زر با ارزش است، در حالتی که نازکدل است و از رنجها به دور نیست.
هوش مصنوعی: سلام به آن گنجینهی نیکی که با من دشمنی میکند.
هوش مصنوعی: سلامی از من به آن خورشید درخشان که زیباییاش برتر از خورشیدهای جهان است.
هوش مصنوعی: سلام من به آن چهره زیبا همچون گلبرگ، که به خاطر شرم صورتش، گلبرگها بر روی هم میریزند.
هوش مصنوعی: سلام و درود من به آن دختر زیبا و خوش بویی که هیچ چیزی نمیتواند بوی او را با بوی سمن مقایسه کند.
هوش مصنوعی: سلامی از جانب من به آن پادشاه پیروز و موفق و سلامی به آن ظلم کرده و ستمگر چون ماه.
هوش مصنوعی: سلام و درود من به تو ای تاجدار سواران، درود من به تو که مانند بهارها حسرتبرانگیزی.
هوش مصنوعی: سلام من به تو که جان و جهان منی، سلام من به تو که همراه جوانی و عشق منی.
هوش مصنوعی: سلامی به تو ای ماه خوشبوی، سلامی به تو ای یار ستمگر!
هوش مصنوعی: سلامی از من به تو، زیرا بدون تو، چشمانم مانند دو رود جاری میشود.
هوش مصنوعی: به شما سلامی پر از محبت و خیر ارائه میدهم که بیشتر از هر شمارهای از سلامهاست و بیشتر از هر بهاری از سرزندگی و شادابی است.
هوش مصنوعی: بیش از تعداد ریگهای کوهها و بیابانها، و بیشتر از قطرات دریا و بارانها.
هوش مصنوعی: بیش از گیاهان در کوه و دشت و بیش از جانوران در خشکی و دریا، چیزهایی وجود دارند.
هوش مصنوعی: بیش از عصر و زمانه، هر دو دوران برتر هستند، و فراتر از ستارههای درخشان در آسمان گردشگر.
هوش مصنوعی: عالم پر از تنوع و گوناگونی است و نسل آدم نیز بیشتر از هر چیز دیگری است که در طبیعت وجود دارد.
هوش مصنوعی: بیشتر از پرهای پرنده و موهای حیوانات، بیشتر از کلماتی که در دفترهای رسمی نوشته میشود.
هوش مصنوعی: فراتر از افکار و اندیشههای ما، بسیار بیشتر از تصورات و باورها و شغلهای ما است.
هوش مصنوعی: تو از من همیشه سلام و احترام داری و من از تو انتظار وفا و محبت میکنم.
هوش مصنوعی: سلامتی و دوستی تو، نورانی است و زیبایی صورت تو باعث روشنی دل من شده است.
هوش مصنوعی: چندین بار از ته دل چنین دعایی برای خودم کردهام که خوشبختی و بخت خوب نصیبم شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.