اگرچه یافت رامین مرزبانی
به درگاه برادر پهلوانی
دلش بی ویس با فرمان و شاهی
به سختی بود چود بی آب ماهی
بگشت او گرد مرز پادشایی
گرفته رای فرمانش روایی
به هر شهری و هر جایی گذر کرد
بدان را از جهان زیر و زبر کرد
چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان
که میشان را شبان بودند گرگان
عقاب و باز بُد در حد ساری
رفیق و جفت کبگ کوهساری
ز بس مِیْ خوردن و خوشی در آمل
تو گفتی بودش آب رودها مل
ز داد او همه مردم به کامش
نشسته روز و شب با عیش و رامش
ز بیم تیغ او در مرز گوراب
همی با شیر بیشه خورد گور آب
نشسته با سپاهی در سپاهان
که بود از مرزها بهتر سپاهان
ز گرگان تا ری و اهواز و بغداد
بگسترده بساط رامش و داد
جهان چون خفته آسوده ز سختی
همه کس شادمان از نیکبختی
زمانه از نیاز آزاد گشته
ولایت چون بهشت آباد گشته
حسودان از جهان دل برگرفته
درختان از سعادت بر گرفته
گرفته روز و شب دست سران جام
به چنگ آورده دولت را سرانجام
چو رامین گرد مرز خویش برگشت
چنان آمد که بر گوراب بگذشت
سر افرازان چو شاپور و رفیدا
در آن کشور به نام نیک پیدا
یکایک ساختندش میهمانی
ستوده بزمهای خسروانی
سحرگاهان همه بهشکار رفتند
به گاه نیم روزان مِیْ گرفتند
گهی در صید گه با تیر و خنجر
گهی در بزمگه با رود و ساغر
گهی شیران گرفتند از نیستان
کهی جام نبید اندر گلستان
بدین خوبی که گفتم روزگاری
به سر بردند در عیش و شکاری
دل رامین به هشیاری و مستی
چو ناز آگنده بود از درد و سستی
گر او تیری به نخچیری فگندی
هوای دل برو تیری فگندی
به شب کز دوستان تنها بماندی
ز خون دیدگان دریا براندی
بدین سان بود حالش تا یکی روز
به ره بر، دید خورشید دل افروز
نگاری نوبهاری غمگساری
ستمگاری به دل بردن سواری
به خوبی پادشایی دل ربایی
به بوسه جان فزایی دلگشایی
به دو رخ بوستانی گلستانی
میان گلستان شکر ستانی
دو زلفش خوانده نقش هر فسونی
گرفته تاب هر جیمی و نونی
لبش گشته شفای هر گزندی
ببرده آب هر شهدی و قندی
دهان تنگ چون میمی عقیقین
درو دندان بسان سین سیمین
به چشم آورده تیر افگن ز ابخاز
به زلف آورده جراره ز اهواز
رخانش تخت دیباهای ششتر
لبانش تنگ شکرهای عسکر
یکی چون گل که بر وی مشک بیزد
یکی چون در که در وی باده ریزد
زره را در میان پروین فگنده
کمان را توزهٔ مشکین فگنده
یکی بر سنبلش گشته زرهگر
یکی بر نرگسش گشته کمانور
رهی گشته دلش را سنگ و فولاد
چنان چون قد او را سرو و شمشاد
رخش را نام شد گلنار بربر
دو زلفش را لقب زنجیر دلبر
یکی را چشمهٔ نوش آب داده
یکی را دست فتنه تاب داده
ز برف و شیر و خون و مِیْ رخانی
ز قند و نوش و شهد و دُر دهانی
یکی را بر کران مشکین جراره
یکی را بر میان رخشان ستاره
نهفته در قصب اندام چون سیم
چو اندر آب روشن ماهی شیم
به سر بر افسری از مشک و عنبر
فرازش افسری از زر و گوهر
فروهشته ز سر تا پای گیسوی
به بوی مشک و رنگ جان جادوی
چنان آویخته شب از شباهنگ
و یا از مشک بر مه بسته اورنگ
بنا گوشش چو دیبای پر از گل
طرازی کرده بر دیبا ز سنبل
برین سان تن گدازی دل نوازی
خوش آوازی سرافرازی بنازی
چو باغی از مه و پروین بهارش
بهاری از گل و سوسن نگارش
نگاری بود بنگاریده دادار
بت آرایش نگاریده دگر بار
تنش دیبا و درپوشیده دیبا
رخش زیبا و بنگاریده زیبا
ز بس زیور جو گنجی پر ز زیور
ز بس گوهر چو کانی پر ز گوهر
همی باریدش از مر غول عنبر
چنان کز نقش جامه دُرّ و گوهر
به یک فرسنگ او را روشنایی
همی شد با نسیم آشنایی
مهش از تاج و مهر از روی تابان
سهیل از گردن و پروین ز دندان
ز خوشی همچو شاهی و جوانی
ز شیرینی چو کام و زندگانی
ز خوبی همچو باغ نوبهاری
ز گُشی چون گوزن مرغزاری
ز خوبان گرد او هشتاد دلبر
بتان چین و روم و هند و بربر
همه گردش چو گرد سرو نسرین
همه پیشش چو پیش ماه پروین
چو رامین دید آن سرو روان را
بت با جان و ماه با روان را
تو گفتی دید خورشید جهان تاب
که از دیدار او چشمش گرفت آب
دو پایش سست شد خیره فروماند
ز سستی تیرها از دست بفشاند
نبودش دیده را دیدار باور
که بت بیند همی یا ماه یا خور
بهشتست این که دیدم یا بهارست
بهشتی حور یا چینی نگارست
به باغ دلبری آزاده سروست
به دشت خرمی نازان تذروست
بتان چون لشکرند او شاه ایشان
ویا چون اخترند او ماه ایشان
درین اندیشه بود آزاده رامین
که آمد نزد او آن سرو سیمین
تو گفتی بود دیرین دوستدارش
فراز آمد گرفت اندر کنارش
بدو گفت ای جهان را نامور شاه
ز تو چون ماه روشن کشور ماه
شب آمد تو به نزد ما فرود آی
غمین گشتی یکی ساعت بیاسای
ز ما بپذیر یک شب میهمانی
که داریمت به ناز و شادمانی
می گلگونت آرم روشن و خوش
که دارد بوی مشک و رنگ آتش
ز بیشه شنبلید آرمت خود روی
بنفشه آرمت همچون تو خوش بوی
ز بیشه مرغ و دُراج بهاری
ز کوه آرمت کبگ کوهساری
ز باغ آرم گل و آزاده سوسن
کنم مجلس چو دیبای ملون
گرامی دارمت چون جان شیرین
که خود میهمان داریم چونین
جهان افروز رامین گفت ای ماه
مرا از نام و از گوهر کن آگاه
به گوراب از کدامین تخم زادی
تن سیمین بدادی یا ندادی
چه نامی وز کدامین جایگاهی
مرا خواهی به جفتی یا نخواهی
اگر با تو کسی پیوند جوید
ازو مادرت کاوین چند جوید
لب شیرین تو پر شهد و قندست
نگویی تا ازان قندی به چندست
اگر قند ترا باشد بها جان
به جان تو که باشد سخت ارزان
جوابش داد خورشید سخنگوی
سروش دلکش آن حور پریروی
نه آنم من که پوشیدهست نامم
کسی را گفت باید من کدامم
که مهر از هیچ کس پنهان نماند
همه کس مهر تابان را بداند
مرا مامک گهر بابا رفیدا
درین کشور به نام نیک پیدا
مرا فرخ برادر مرزبانست
که آذربایگان را پهلوانست
مرا مادر به زیر گل بزادهست
گل خوشبوی نام من نهادهست
ستوده گوهرم از مام و از باب
که این از همدانست آن ز گوراب
منم گلبرگ گلبوی گلاندام
گلم چهره گلم گونه گلم نام
به من شد هر که در گوراب خستو
که من هستم کنون گوراب بانو
مرا هست این نکویی مادر آورد
مرا دایه به مهر و ناز پرورد
مرا گردن بلورین سینه سیمین
به نرمی قاقم و بر بوی نسرین
چه پرسی از من و از خاندانم
که من نام و نژادت نیک دانم
تو رامینی شهنشه را برادر
که مهر ویس با جانت برابر
تو بشکیبی ز دیدارش به گوراب
اگر هرگز شکیبد ماهی از آب
جدا مانی تو زان شمشاد آزاد
اگر دجله جدا ماند ز بغداد
شود شسته ز جانت این تباهی
گر از زنگی شود شسته سیاهی
دلت بستهست بر وی دایهٔ پیر
به افسون ساخته مسمار و زنجیر
تو نتوانی که از وی بازگردی
و با یار دگر انباز گردی
چو زو نشکیبی او را باش تنها
تو زو رسوا و او نیز از تو رسوا
شهنشه از تو ننگ آلود گشته
خدا از هر دو ناخشنود گشته
چو بشنید این سخن آزاده رامین
به دل مر بیدلی را کرد نفرین
کجا از بیدلی گشت او علامت
شنید از هر که در گیتی ملامت
دگر باره به نرمی گفت با ماه
سخنهایی که برد او را دل از راه
بدو گفت ای نگار سرو بالا
بت خورشید چهر ماه سیما
مکن مرد بلا دیده ملامت
ز یزدان خواه تا یابد سلامت
همه کار خدای از خلق رازست
قضا را دست بر مردم درازست
مرا بر سر مزن کم کار زشتست
قصا بر من مگر چونین نبشتهست
مکن یاد گذشته کار گیهان
که کار رفته را دریافت نتوان
اگر فرمان بری ماه دو هفته
نباشی یاد گیر از کار رفته
ز دی نندیشی و امروز بینی
مرا از هر که بینی برگزینی
به نیکی مر مرا انباز گردی
به انبازی مرا دمساز گردی
تو باشی آفتاب اندر حصارم
رخت باشد بهار اندر کنارم
اگر من یابم از تو کامگاری
بیابی تو ز من کامی که داری
ترا نگزیرد از بخشنده شاهی
مرا نگزیرد از رخشنده ماهی
تو باش اکنون به کام دل مرا ماه
که من باشم به کام دل ترا شاه
ترا بخشم ز گیتی هر چه دارم
و گر جانم بخوانی پیشت آرم
سرایم را نباشد جز تو بانو
روانم را نباشد جز تو دارو
هر آنگاهی که یابم از تو پیوند
خورم بر راستی پیش تو سوگند
که تا باشد به گیتی کوه و صحرا
رود جیحون و دجله سوی دریا
ز چشمه آب خیزد زاب ماهی
نماید خور فروغ و شب سیاهی
بتابد مهر و ماه آسمانی
ببالد زادسرو بوستانی
جهد باد صبا بر کوهساران
چرد گور ژیان در مرغزاران
تو با من باشی و من با تو جاوید
به مهر یکدگر داریم اومید
نگیرم جز تو یاری را در آغوش
کنم آن را که دیدهستم فراموش
نبود از ویس نیکوتر مرا یار
به دو گیتی شدم زو نیز بیزار
جوابش داد خورشید گلاندام
منه راما مرا از جادوی دام
نه آنم من که در دام تو آیم
چنین بی رنج در کام تو آیم
مرا از تو نیاید پادشایی
نه خودکامی و نه فرمان روایی
نه میدانی پر از آشوب لشکر
نه ایوانی پر از دینار و گوهر
مرا کامیست از تو گر بیابم
سر از فرمان و رایت برنتابم
تو باشی پیش من شاه جهاندار
چو من باشم به پیش تو پرستار
اگر مهرم بپروردن توانی
وفای من به سر بردن توانی
نیابی در جهان چون من یکی یار
وفاورز و وفاجوی و وفادار
نباید مر ترا مرز خراسان
هم ایدر باش دل شاد و تن آسان
مشو دیگر به نزد ویس جادو
زن موبد کجا باشدت بانو
مکن زو یاد گرچه مهربانست
کجا چیز کسان زان کسانست
بکن پیمان که نه مهرش پرستی
نه پیغامش دهی نه کس فرستی
اگر با من کنی زین گونه پیمان
تن ما را دو سر باشد یکی جان
چو بشنید این سخن رامین از آن ماه
زبان خود ز پاسخ کرد کوتاه
پذیره کرد از گل این بهانه
گرفتش دست و بردش سوی خانه
چو رامین شد در ایوان رفیدا
گرفته دست ماه سرو بالا
گهی صد جام در پایش فشاندند
به گاهِ زرنگارش برنشاندند
در و دیوار در دیبا گرفتند
زمین در عنبر سارا گرفتند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن بخشی از یک داستان حماسی درباره رامین مرزبانی و عشق او به ویس است. رامین به عنوان یک قهرمان در مرزهای پادشاهی خود، با شجاعت و حکمت، عدالت را برقرار کرده و مردم را از ذلت و سختی رهانیده است. در این میان، او با دختری زیبا و دلربا به نام ویس آشنا میشود که زیبایی و خواص جادویی او رامین را مجذوب میکند. رامین به ویس اعلام میکند که او را به عنوان شریک زندگیاش میخواهد و از او میخواهد که با هم پیمانی برقرار کنند که هیچکس دیگری را نگاه نکنند و از عشق همدیگر مراقبت کنند. داستان در فضای پر بساط و خوشی در باغها و شکارگاهها روایت میشود که در آن دو عاشق، دنیای خوشبختی و زیبایی را به تصویر میکشند. در نهایت، آنها به میهمانی و شادی در کنار یکدیگر میپردازند، و رامین به فکر جلب توجه و محبت ویس است.
هوش مصنوعی: اگرچه رامین به کمک برادر پهلوانش در جایگاه مرزبانی رسید، ولی باز هم به این مقام دست یافت.
هوش مصنوعی: دلش بدون محبوبش به شدت مضطرب و ناراحت بود، مانند ماهیای که بدون آب نمیتواند زندگی کند.
هوش مصنوعی: او در اطراف مرز پادشاهی پرسه زد و برای تصمیمگیری، قدرت و اختیار خود را بهدست گرفت.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که هر جا که انسان میرود و در هر مکانی که حضور پیدا میکند، میتواند تأثیر خود را بر آنجا بگذارد و دنیای آن را تحت تأثیر قرار دهد یا متحول کند. به عبارت دیگر، سفر و تجربههای جدید میتواند باعث تغییر و دگرگونی در محیط و جهان اطراف گردد.
هوش مصنوعی: به قدری گرگان را بیهراس و در امنیت ساخت که گلهداران شبان شده بودند.
هوش مصنوعی: عقاب و باز، هر دو در منطقه ساری زندگی میکنند و به عنوان دوستان و همدمان کبکهای کوهستانی به حساب میآیند.
هوش مصنوعی: به دلیل نوشیدن زیاد شراب و شادی در آمل، گویا آب رودها به رنگ می درآمد.
هوش مصنوعی: از داد او، همه مردم در آسایش و خوشی زندگی میکنند و روز و شب در حال لذت و شادی هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از تیغ او، حتی در مرز گوراب، من هم با شیر جنگل روبرو شدم.
هوش مصنوعی: در جایی با نیروهایی مستقر شدهام که نسبت به دیگر مناطق در مرزها، از نظر قدرت و استحکام، برتر و ممتازتر است.
هوش مصنوعی: از گرگان تا ری و اهواز و بغداد، محیطی گسترده از شادی و ترویج عدالت فراهم شده است.
هوش مصنوعی: جهان مانند کسی است که در آرامش خوابیده و از سختیها آزاد است. همه افراد به خاطر شانس و خوشبختی خود خوشحال و راضیاند.
هوش مصنوعی: زمانه به جایی رسیده که دیگر نیازی به خواستهها و نیازهای دنیوی ندارد و حکومت مانند بهشتی آرام و خوشبخت شده است.
هوش مصنوعی: حسودان از دنیا دل بریدهاند و درختان از خوشبختی بهرهمند شدهاند.
هوش مصنوعی: روز و شب را به سختی میگذرانیم و در تلاش هستیم تا با تسلط بر اوضاع، سرانجام به موفقیت و آرامش دست پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی رامین به مرز خود بازگشت، طوری آمد که گویی از روی یک خاکسپاری عبور میکند.
هوش مصنوعی: افراد برجسته و بزرگمردانی چون شاپور و رفیدا در آن سرزمین به خاطر نام نیکشان شناخته شدهاند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به عنوان مهمانهایی شایسته در میهمانیهای باشکوه و مجلل پادشاهان برگزیده شدند.
هوش مصنوعی: صبح زود همه به شکار رفتند و در وقت ظهر برای نوشیدن شراب جمع شدند.
هوش مصنوعی: وقتی در حال شکار هستم، زمانی با تیر و خنجر به شکار میروم و گاهی در مهمانیها با موسیقی و نوشیدنیها سرگرم میشوم.
هوش مصنوعی: گاهی شیران از بینیدان در میان نیستان، جام نبید را در گلستان مینوشند.
هوش مصنوعی: آنها سالها را در خوشی و لذت سپری کردند و از زندگی خود لذت بردند.
هوش مصنوعی: دل رامین در حالت هشیاری و مستی قرار داشت؛ حالتی که از درد و ناتوانی پر شده و به شیوهای نازک و لطیف احساساتش را بروز میدهد.
هوش مصنوعی: اگر او تیری را به تیرک کمانت پرتاب کند، دل تو نیز در پی او تیر دیگری پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید و تو به تنهایی از دوستانت ماندی، چشمانت مانند دریا پر از اشک بود.
هوش مصنوعی: خلاصه حال او این گونه بود که روزی در مسیر، خورشید زیبایی را دید.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلنشین که در بهار میآید، با خود اندوه و رنجهایی به دل میآورد و سوار بر اسب، دلها را میبرد.
هوش مصنوعی: به زیبایی و به خوبی، محبت تو دلها را میرباید و با بوسهای که جان را تقویت میکند، روح را شاداب میسازد.
هوش مصنوعی: در دو صورت زیبای تو مانند باغی پر از گل و خوشبو است که در آن شکر میپاشند.
هوش مصنوعی: دو زلف او همچون نقشی زیبا، قدرت و جاذبهای دارند که میتوانند توجه هر بینندهای را به خود جلب کنند و به نوعی سحر و جادو را به نمایش بگذارند. زلفهای او به قدری دلفریباند که هر نوع زیبایی را تحت تاثیر قرار میدهند.
هوش مصنوعی: لبهای او بهبود دهندهی هر آسیبی هستند و آب و طعم هر شیرینی را از بین میبرند.
هوش مصنوعی: دهانش کوچک و تنگ مانند میمی است، ولی دندانهایش مانند سکههای نقرهای میدرخشند.
هوش مصنوعی: چشمانش مانند تیرهایی است که از ابخاز شلیک میشوند و موهایش زلفهایی هستند که از اهواز به دست آمدهاند.
هوش مصنوعی: صورتش مانند پارچههای نرم و لطیف است و لبهایش همچون شهد شیرین و خوشمزه به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: کسی مانند گل است که بوی خوشی از خود منتشر میکند و کسی دیگر مانند یک جام شراب است که درونش نوشیدنی ریخته شده است.
هوش مصنوعی: زره را در میان ستارههای پروین پراکنده و کمان را در جلوهگری عطر مشک ریخته است.
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر زیبایی سنبل مانندش به زره درآمده و دیگری به خاطر زیبایی نرگس مانندش به کماندار تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: دل او سخت و استوار شده است، مانند سنگ و فولاد، و قد او همانند سرو و شمشاد بلند و زیباست.
هوش مصنوعی: اسب او به نام گلنار شناخته میشود و دو زلف او به زنجیر دلبر تشبیه شده است.
هوش مصنوعی: یکی به آب حیات دسترسی یافته و به زندگی سرشار از خوشبختی رسیده است، در حالی که دیگری به فتنه و مشکل گرفتار شده و در حال چرخش و سرگردانی است.
هوش مصنوعی: از ترکیب زیبای برف، شیر، خون و شراب، رنگی همچون قند و نوشیدنی شیرین و دُر یافته در کام را تصویر میکند.
هوش مصنوعی: یکی درخشش و زیبایی خاصی دارد که به اوج رسیده و مانند سمندی است که بر سرش مشکینی جلوهگر شده، و دیگری به زیبایی درخشانش میدرخشد و همچون ستارهای در میانه وجودش، دلنوازی میکند.
هوش مصنوعی: اندام او نهفته و پنهان است، مانند سیمی که درون آب زلال و شفاف همچون ماهی میدرخشد.
هوش مصنوعی: بر سرش کلاهی از عطر و خوشبویی دارد و بالای آن، کلاهی از طلا و جواهر میدرخشد.
هوش مصنوعی: موهای او که بوی خوش مشک و رنگی جادویی دارد، از سر تا پایش به دل نشسته و زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: شب مانند نگینی درخشان از تاریکی آویزان شده است و به مانند مشک، ماه را با زیبایی خاصی در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: گوشش مانند پارچهای لطیف و زیبا است که با گلهای خوشبو و زینتی تزئین شده، درست همانطور که روی پارچهای دیبا، گلهای سنبل به زیبایی دوخته شدهاند.
هوش مصنوعی: بدن بیحالت را به ناز و نوازش زینت ببخش و زیبایی را با خوشصدایی و سربلندی بیفزای.
هوش مصنوعی: مانند باغی پر از مه و ستاره، بهار تو هم پر از گل و سوسن است که زیباییهایت را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: دختری بود که به زیبایی و هنر آفریده شده بود و دوباره به زیبایی خود میبالید.
هوش مصنوعی: بدن او مانند پارچهای نرم و لطیف است و رویش را با زیبایی ویژهای تزئین کردهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و زرق و برق بسیار، گنجی سرشار از زیور آلات و جواهرات خیرهکننده است. مانند کانیهایی که پر از گوهر و جواهرند.
هوش مصنوعی: بارش او настолько فراوان بود که گویی از بدن عظیم یک غول عطر و بوی خوش میریزد، به طوری که مانند زیبایی نقش و نگار لباسهای گرانبها و جواهرات میدرخشید.
هوش مصنوعی: با وزش نسیمی آشنا، او را از دور یک فرسنگ روشنایی میرسید.
هوش مصنوعی: ماهش مانند تاجی زیبا و خورشیدش مانند رویی درخشان است. سهیل از گردن او و پروین از دندان او پیدا هستند.
هوش مصنوعی: از سر خوشی مانند پادشاهی و در جوانی مانند آن که از شیرینی لذت میبرد و زندگی میکند.
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند باغی در بهار است و او مانند گوزنی در مرتع سرحال و شاداب است.
هوش مصنوعی: از میان زیباها، هشتاد دلبر به دور او جمع شدهاند که همگی از سرزمینهای چین، روم، هند و بربر آمدهاند.
هوش مصنوعی: تمامی زیباییها و جذابیتها در برابر او مانند درخت سرو و گل نسرین هستند، و همه به چشم او همانند ستارههای ماه پروین مینمایند.
هوش مصنوعی: رامین وقتی آن سرو زیبا را دید، که با جان و روحش ترکیب شده و به مانند ماه درخشان است، تحت تاثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: تو گفتی که وقتی خورشید دنیا را روشن میکند، چشمانش چنان درخشان میشود که از تماشای آن آنقدر غرق در حیرت میشود که به حالت خواب میرود.
هوش مصنوعی: دو پایش ضعیف و ناپایدار شد و به شدت در حالت تحیر و گیجی مانده است. از شدت سستی، تیرها از دستش رها شده و به زمین میافتند.
هوش مصنوعی: در غیاب یک نفر، دیده نمیتواند آن شخص را ببیند و تنها تصویری که در ذهن میآید، میتواند شبیه به یک بت، ماه یا خورشید باشد. یعنی وقتی کسی نیست، تنها تصورات ما از او باقی میماند که حتی ممکن است ناشی از خیالات ما باشد.
هوش مصنوعی: آنچه من میبینم بهشتی به نظر میرسد یا شاید بهار است که اینگونه زیباست. آیا این حوری است یا نگاری چینی که اینچنین دلرباست؟
هوش مصنوعی: در باغ، دلبری آزاد و زیبا به صورت سرو درخشان است و در دشت، خوشحالی و زیبایی همچون پرندهای نازک و لطیف وجود دارد.
هوش مصنوعی: بتها مانند لشکری هستند که او شاه آنهاست، یا مانند ستارههایی هستند که او ماه آنهاست.
هوش مصنوعی: رامین آزادانه در فکر بود و در این حین، آن سرو زیبای نقرهای نزد او آمد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دوست دیرین تو با شوق و دوستداشتن به سراغش آمده و در کنار او قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه معروف جهان، کشور تو مانند ماه روشن و درخشان است.
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و تو به نزد ما آمدی، کمی استراحت کن تا غمت کم شود.
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که یک شب به مهمانی من بیایی، چون من تو را با محبت و شادی پذیرایی میکنم.
هوش مصنوعی: من گل زیبای تو را در مکان روشنی میگذارم، زیرا بوی خوش مشک و رنگی همچون آتش دارد.
هوش مصنوعی: از جنگل بوی خوشی به مشام میرسد، و تو نیز مانند گل بنفشه، خوشبو و زیبا هستی.
هوش مصنوعی: از جنگل پرندگان و بلبلان بهاری، از کوه کبک کوهسار آرزو میکنم.
هوش مصنوعی: از باغ گلی میآورم و سوسنی آزاد را به مجلس میآورم، مانند دنبالهای رنگارنگ و زیبا.
هوش مصنوعی: من تو را همچون جان عزیزم گرامی میدارم، زیرا که خود میهمانانی از این دست داریم.
هوش مصنوعی: رامین به ماه میگوید که مرا از نام و ویژگیهای خود آگاه کن تا بتوانم درخشندگی و زیباییات را بهتر بشناسم.
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی ریشه و نژاد کسی میپردازد و این سؤال را مطرح میکند که آیا او از نژاد nobler (مقدستری) به دنیا آمده است یا نژادی عادی داشته و به نوعی به مقام و ارزشی رسیده است. در واقع، شاعر به این موضوع اشاره دارد که ممکن است ظاهر زیبا و بدن سیمین او، نشاندهنده خواستگاه والا و یا خاستگاه خاصی باشد.
هوش مصنوعی: آیا میخواهی نامی از من بگویی و بگویی از کجا آمدهام، یا اصلاً نمیخواهی چیزی بگویی؟
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با تو ارتباط برقرار کند، بداند که مادرش نیز از او بهرهمند خواهد شد.
هوش مصنوعی: لبهای شیرین تو مانند شهد و قند میباشد، که نمیتوانی بگویی این شیرینی به چه مقدار است.
هوش مصنوعی: اگر قند برای تو ارزشمند باشد، جان تو چه ارزشی پیدا میکند؟ پس جان تو بسیار ناچیز است.
هوش مصنوعی: خورشید به او جواب داد و با صدای دلنشین و زیبا، سخن گفت.
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که نامم را پنهان کردهام؛ باید بگویم که من کیستم.
هوش مصنوعی: که عشق و محبت هیچگاه از دید پنهان نمیماند و همه افراد به روشنایی و نشانههای محبت آگاه هستند.
هوش مصنوعی: من در این سرزمین به خوبی شناخته شدهام که به خاطر بابا رفیدا، فرزند مرحوم، گوهری هستم.
هوش مصنوعی: برادر من، فرخ، نگهبان مرزهاست و او در آذربایجان به عنوان یک قهرمان شناخته میشود.
هوش مصنوعی: مادر من مرا در زیر گل به دنیا آورده است و نام من را گل خوشبو گذاشته است.
هوش مصنوعی: من به خاطر اصل و نژادم از مادر و پدرم شکرگزارم، زیرا یکی از آنها از همدان است و دیگری از گوراب.
هوش مصنوعی: من مانند گلبرگ گلی هستم که زیبایی و جاذبهام نظیر گل است. چهرهام همچون گل و با ناز و نرمشهایی همانند یک گلبرگ است و حتی نامم هم با زیبایی گل آشناست.
هوش مصنوعی: هر کسی که در گوراب از من خسته شده باشد، باید بداند که من اکنون از جنس گوراب و بانوی آن هستم.
هوش مصنوعی: من از خوبیهای مادر بهرهمند شدم، او مرا با عشق و محبت بزرگ کرد.
هوش مصنوعی: شانههای زیبا و لطیف من مانند بلور درخشان است و سینهام همچون نازکی گل صدتومانی عطرآگین میباشد.
هوش مصنوعی: از من و خانوادهام چه سوالی میکنی که من به خوبی از نام و نسل تو باخبر هستم؟
هوش مصنوعی: تو همچون برادری هستی برای شاه، زیرا محبت ویس با جان تو برابر است.
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر دیدار با او تحمل کنی و حتی در گوراب هم باشی، هرگز از ماهی انتظار نداشته باش که از آب بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: اگر تو از آن شمشاد آزاد دور باشی، همانطور که دجله از بغداد جداست، دیگر هیچ ارتباطی با آن نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر این آلودگی از جانت برطرف شود، همچون زنگی که پاک شود، تیرهگویی و ناراحتیهای درونت نیز از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: دلت به محبت و مراقبت مادری پیر بسته شده و او با استفاده از جادو و فریب تو را به زنجیر کشیده و گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی از او جدا شوی و با دوست دیگری رابطه برقرار کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که تو او را تنها گذاشتی و به تحمل او نپرداختی، هم خودت رسوا خواهی شد و هم او.
هوش مصنوعی: شاه از ننگ تو خجالتزده شده و خدا نیز از هر دو سمت ناخرسند است.
هوش مصنوعی: وقتی رامین این حرف را شنید، با دل پر از ناامیدی، فردی آزاداندیش را به باد نفرین گرفت.
هوش مصنوعی: او در عالم بیدلی و دلشکستگی به نشانهای از هر کسی که در دنیا ملامت میکرد، دست نیافت.
هوش مصنوعی: او دوباره به آرامی با ماه صحبت کرد و حرفهایی زد که دل او را به شدت تحت تاثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: او به معشوقهاش گفت: ای زیبای با قامت بلند، تو همچون خورشید میدرخشی و چهرهات به زیبایی ماه میماند.
هوش مصنوعی: برای کسی که در سختی و بلا به سر میبرد، نباید از خداوند سرزنش کرد، بلکه باید دعا کرد تا از آن مشکلات نجات یابد و به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: تمام کارهای خداوند از روی راز و رمز است و قضا و قدر به نحوی بر زندگی مردم تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: مرا بر سر مزن، کار زشت و ناپسند است؛ اما اگر چنین چیزی در سر من نوشته شده باشد، چه کنم؟
هوش مصنوعی: به یاد گذشته نباش و به کارهایی که انجام شدهاند فکر نکن، چرا که نمیتوان کاری که گذشته است را تغییر داد یا به دست آورد.
هوش مصنوعی: اگر به دستورات و احکام عمل کنی، حتی اگر در این مسیر به مدت دو هفته نتوانی موفق شوی، میتوانی از اشتباهات قبلی خود درس بگیری و پیشرفت کنی.
هوش مصنوعی: به گذشته فکر نکن و به کنون توجه کن؛ من را از میان همه کسانی که میبینی، انتخاب خواهی کرد.
هوش مصنوعی: تو با خوبی و نیکی همراه من میشوی و در نزدیکیام، مرا به همدلی و همگامی دعوت میکنی.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی و من در حصار تو هستم. وجود تو برای من مانند بهاری است که در کنارم حضور دارد.
هوش مصنوعی: اگر من از تو بهرهمند شوم، تو نیز از من بهرهمند خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو هیچگاه از محبت و لطف خداوند جدا نخواهی شد، همانطور که من نیز از زیبایی و درخشندگی ماه دور نخواهم بود.
هوش مصنوعی: حالا تو به آرزوی قلبی من پاسخ بده، ای ماه! چرا که من هم خواستهات را برآورده میکنم، ای شاه!
هوش مصنوعی: هر آنچه که دارم از دنیا را به تو میبخشم و اگر جانم را هم بخواهی، با کمال میل آن را پیش تو میآورم.
هوش مصنوعی: در خانهام جز تو هیچکس نیست و روح من بدون تو هیچ آرامشی ندارد.
هوش مصنوعی: هر بار که نگاهی از تو به دست آورم، با تمام وجود به تو متصل میشوم و در حقیقت بر تو سوگند میخورم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا کوهها و دشتها وجود داشته باشد و رودخانههایی مانند جیحون و دجله به سمت دریا جاری شوند.
هوش مصنوعی: از چشمه، آب به بیرون میجوشد و ماهی آن را به شگفتی مینگرد. این آب در روز نورانی و در شب تاریک است.
هوش مصنوعی: تابش خورشید و ماه بر آسمان باعث رشد و شکفتگی درخت سرو در باغ میشود.
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش باد یا نسیم صبحگاهی بر روی کوهها، همچون تلاش حیات و زندگی در دشتها و علفزارهاست.
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من باشی و من نیز در کنار تو، همیشه به عشق و محبت یکدیگر امیدوار خواهیم بود.
هوش مصنوعی: من هیچ کسی را جز تو در آغوش نمیگیرم و تنها به یاد کسی میافتم که فراموشش کردهام.
هوش مصنوعی: از ویس خوبتر یاری برای من نیست، به همین خاطر در این دنیا هم از او بیزار شدم.
هوش مصنوعی: خورشید زیبا به من گفت که مرا از جادوی اسارت نجات بده.
هوش مصنوعی: من آن شخصی نیستم که به سادگی در دام تو بیفتم و بدون تلاش به خواستههایت دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من از تو هیچ قدرت و سلطنتی ندارم، نه خودخواهی و نه حاکمیت بر دیگران.
هوش مصنوعی: نه تو از شور و آشفتگی جنگ و نبرد خبر داری و نه از ثروت و داراییهای بسیار در قصر و کاخ.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم از دستورات و سلطنت تو سرپیچی کنم، از تو بهرهای خواهم برد.
هوش مصنوعی: اگر تو پیش من باشی و حکومت کنی، من هم در مقابل تو همچون پرستار و خدمتگزار خواهم بود.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی محبت من را پرورش دهی، میتوانی وفای من را از بین ببری.
هوش مصنوعی: در دنیا مانند من کسی را پیدا نخواهی کرد که همچنان وفا دار باشد و در جستجوی وفاداری از او باشی.
هوش مصنوعی: نباید به مرز خراسان فقط فکر کنی، چرا که دل شاد و تن راحتی در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: به جادوگر ویس نرو دیگر، چرا که بانو در آنجا برای تو نخواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که حتی اگر او مهربان است، از یاد او غافل نشو، زیرا ارزش انسانها به عمل و کردارشان است.
هوش مصنوعی: پیمان بگزار که نه او را دوست داشته باشی، نه پیامی برایش بفرستی و نه کسی را به دنبال او بفرستی.
هوش مصنوعی: اگر با من به این شکل پیمان ببندی، تن ما دو بخش خواهد داشت و یکی از آنها جان است.
هوش مصنوعی: زمانی که رامین این حرف را شنید، از آن ماه زیبا با زبانش پاسخ کوتاهی داد.
هوش مصنوعی: گل بهانهای برای استقبال از او ایجاد کرد و دستی را گرفت و به سمت خانه برد.
هوش مصنوعی: رامین در ایوان رفیدا قرار دارد و دست ماه که به مانند سروی بلند است را گرفته است.
هوش مصنوعی: گاهی به او چندین جام شراب مینوشاندند و گاهی به هنگام مهر و محبت او را بر تخت مینشاندند.
هوش مصنوعی: در و دیوار با پارچههای نرم و فاخر پوشانده شدهاند و زمین با عطر خوش بوی عنبر معطر گردیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.