گنجور

 
۹۹۲۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

... مصرعی در پرده خواندم بر لبش تحسین گذشت

خنده هر گل جدا صبحی به بار آورده است

از چمن دانسته نتوان با دل غمگین گذشت ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

... نامه من می بری قاصد زبانت لال باد

آنچه بنوشتم به او بار دگر خواهم نوشت

در چمن تا بلبل از پروانه نشناسد کسی ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

... شعله هوشانند استعداد رنگین می خرند

بی سواد دل به درگاه جنون کی بار یافت

نیست بی اجر اضطراب غوص و زندان صدف ...

... هر که در صحرا دل از شوق سبکرفتار یافت

از غبار خاطر عاشق زمین اندوخت گنج

آسمان از اشک سرشار که این مقدار یافت

نیست بی رخصت غبار ما چمن پیرا اسیر

جنبش مژگانی از خار سر دیوار یافت

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

... هر که دلی داشت دویدن گرفت

وحشتم این بار ز جا کنده بود

دل سر زنجیر رمیدن گرفت ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

مگشای پیش هر کس بار فسانه چون موج

بند زبان ندارند اهل زمانه چون موج ...

... بحر شهادت است این ما در میانه چون موج

ما را غبار خاطر در بحر گریه سر داد

او در کرانه چون دشت ما در میانه چون موج ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

گلاب خون و عبیر غبار می طلبد

چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد ...

... شدیم محرم و گشتیم راز دار و همان

نگاه شرم به بزم تو بار می طلبد

فسرده خاطری آه گزنده ای دارد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

... در تمنای لبت پسته شکر می خندد

شد غبارم ز شکر خندهای اکسیر نفس

می شوم زنده اگر بار دگر می خندد

جور بینی اگر از وصل نشان می خواهی ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

... که یاد خنده غفلت مشوشم دارد

اگر غبار نگردم غبار خواهم شد

به دام شوخی جولان ابرشم دارد ...

... هلاک شوخی پرواز ترکشم دارد

عداوتم گل خجلت به بار می آرد

ز درد کینه دل پاک بی غشم دارد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

... هر جا دچار می شود از کار می روم

یک بار از غرور نپرسد خدا برد

هرکس به بزم عشق نیازی برد اسیر ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

... نام بهشت را به چه امید می برد

هرکس به قدر بار سبکبار می شود

دنیا پرست حسرت جاوید می برد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

... استخوانم به خویش می بالد

هر نفس زیر بار منت درد

بند بندم طلسم شور نی است ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

... گرچه پر آواره است آخر به منزل می رسد

کشتی موجم ز دریا بسته ام بار سرشک

گر بود همراهی طوفان به ساحل می رسد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

نگه یار گریبان تو باشد

اگر بار گریبان تو باشد

نگاه من چو بوی غنچه پنهان ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

دیوانه تو بار محبت نمی کشد

آواره تو منت الفت نمی کشد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

... سر حباب به فتراک موج دریا بست

سفینه ای که خطر بار صید ساحل شد

غبارم از چمن و ابر باج می گیرد

مگو که خاک شدم کار گریه مشکل شد ...

... اسیر بسکه ز آوارگی به کام رسید

غبار تربت مجنون دلیل محمل شد

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

کو ذره ای که صد خور بار جفا نداند

کو شبنمی که صد گل درس وفا نداند

در گلشن محبت پروانه باغبان است

جایی که شعله بارد آب و هوا نداند

شبنم به گل فروشد هر جلوه غبارم

با این بهار دستی کار کیا نداند

چون بوی گل غبارم پر می زند به کویی

بال هما نفهمد باد صبا نداند ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

... تا کنم پرواز بال از زخم تیغم داده اند

تا سبک برخیزم از پستی غبارم کرده اند

دور گرد صیدگاه التفاتم دیده اند ...

... از قرار آشنایی بیقرارم کرده اند

بار بی برگی به نخل باغ عیشم داده اند

خون سرسبزی طراز نوبهارم کرده اند

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

... اهل دل کی انتظار مزد فردا می کشند

پاک بینان کز ره غفلت غبار انگیختند

سرمه عبرت به چشم اهل دنیا می کشند ...

... گل رخان از بس که می دانند قدر ما اسیر

بار شبنم از غبار خاطر ما می کشند

اسیر شهرستانی
 
۹۹۳۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

... کو دری کز فیض آه بی اثر نتوان گشود

ذوق راحت را به درگاه محبت بار نیست

دست خدمت بر میان داری کمر نتوان گشود ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۴۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

... میزان کار خلق بود پله فنا

هرکس به قدر بار سبکبار می شود

دام نگاه گرم تو صیاد وحشت است ...

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۴۹۵
۴۹۶
۴۹۷
۴۹۸
۴۹۹
۶۵۵