گنجور

 
اسیر شهرستانی

کو قاصدی که نامه به باد صبا برد

تا گردم از قلمرو بال هما برد

هرکس به روی ما در چاک قفس گشود

پیش دلش تبسم گل التجا برد

یکچند هم به رغم فلک بیوفا شویم

شاید بدین وسیله کسی نام ما برد

هر جا دچار می شود از کار می روم

یک بار از غرور نپرسد خدا برد؟

هرکس به بزم عشق نیازی برد اسیر

پروانه بیزبانی و بلبل نوا برد

 
 
 
عمعق بخاری

بویی که از بهار نسیم صبا برد

گویی همی ز طره دلار ما برد

شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار

خلخال لاله کبک دری را عطا برد

باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین

[...]

صائب تبریزی

کو سرو قامتی که دل من ز جا برد

زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد

عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی

چون شعله شد ضعیف به خس التجا برد

خورشید اگر به سایه خود می برد پناه

[...]

اسیر شهرستانی

کو قاصدی که نامه به باد صبا برد

تا گردم از قلمرو بال هما برد

هرکس به روی ما در چاک قفس گشود

پیش درش تبسم گل التجا برد

یکچند هم به رغم فلک بیوفا شدم

[...]

بیدل دهلوی

خاکستری نماند ز ما تا هوا برد

دیگر کسی چه صرفه ز تاراج ما برد

نقش مراد مفت حریفی کزین بساط

چون شعله رنگ بازد و داغ وفا برد

آسوده جبهه‌ای که درین معبد هوس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه