گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز آسمان محبت چه وحی نازل شد

که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد

چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت

که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد

هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک

سزای خانه به دوشی که صید منزل شد

سر حباب به فتراک موج دریا بست

سفینه ای که خطر بار صید ساحل شد؟

غبارم از چمن و ابر باج می گیرد

مگو که خاک شدم کار گریه مشکل شد

نسیم از پر پروانه می کند پرواز

در این بهار مگر گل چراغ محفل شد

چه حرزها ننوشتم به خون سربازی

که دست و تیغ تو در گردنم حمایل شد

چراغ اهل نظر برق یک تجلی بود

دلیل قافله گردید و شمع محفل شد

اسیر بسکه ز آوارگی به کام رسید

غبار تربت مجنون دلیل محمل شد

 
 
 
کلیم

چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد

که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد

چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد

که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد

چو مار بر سر گنجش اگر بود مسکن

[...]

صائب تبریزی

جنون من ز نسیم بهار کامل شد

حذر کنید که دیوانه بی سلاسل شد

گذشت صبح نشاطش به خواب بیخبری

سیه دلی که ز سیر شکوفه غافل شد

مرا چو نوسفران نیست چشم بر منزل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه