گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز آسمان محبت چه وحی نازل شد

که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد

چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت

که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد

هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک

سزای خانه به دوشی که صید منزل شد

سر حباب به فتراک موج دریا بست

سفینه ای که خطر بار صید ساحل شد؟

غبارم از چمن و ابر باج می گیرد

مگو که خاک شدم کار گریه مشکل شد

نسیم از پر پروانه می کند پرواز

در این بهار مگر گل چراغ محفل شد

چه حرزها ننوشتم به خون سربازی

که دست و تیغ تو در گردنم حمایل شد

چراغ اهل نظر برق یک تجلی بود

دلیل قافله گردید و شمع محفل شد

اسیر بسکه ز آوارگی به کام رسید

غبار تربت مجنون دلیل محمل شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode