گنجور

 
اسیر شهرستانی

رنگی که حسن از دل نومید می برد

عشق از برای آینه دید می برد

زاهد که دوزخ از دمش افسرده خاطر است

نام بهشت را به چه امید می برد

هرکس به قدر بار سبکبار می شود

دنیا پرست حسرت جاوید می برد

سامان نشتر از دل ما کم نمی شود

این قطره نم ز چشمه خورشید می برد