گنجور

 
اسیر شهرستانی

از تماشای رخت شام و سحر می خندد

در تمنای لبت پسته شکر می خندد

شد غبارم ز شکر خندهای اکسیر نفس

می شوم زنده اگر بار دگر می خندد

جور بینی اگر از وصل نشان می خواهی

گل مقصود به گلزار خطر می خندد

گریه ام خنده نما خنده ام اندوه فزا

هر گل باغ جنون رنگ دگر می خندد

خنده خوشدلی ارزانی ناقص طربان

خرم آن است که با دیده تر می خندد